خدا درک‌ناشدنی‌ست.

خدا، کلمه‌ای‌ست که در خواب گفته می‌شود و در خواب، درک می‌شود.

خدا را با خواب می‌توانی درک کنی.

خدا از بیداری، گریزان است. از روشنائی، گریزان است. بیداری، خدا را متواری می‌کند. روشنائی، خدا را پریشان می‌کند. خدا، حسی از نبودن و حالتی از تاریکی‌ست. خدا را باید با نفهمیدن،‌ فهمید. با نشنیدن، می‌توانی او را بشنوی. خدا، نامرئی‌ست. با نامرئی‌شدن می‌توانی او را ببینی. برای نامرئی شدن، باید به نبودن وارد شد.

خدا در نبودن است. فقط در نبودن می‌تواند باشد. بودن برای او کوچک است. او در بودن، جا نمی‌شود. او را در نبودن بیاب.

خدا را با درک کردن، نمی‌توانی بفهمی. با نفهمیدن، او را می‌فهمی. او از درک و فهم، فراتر  است و در آن‌ها نمی‌گنجد. پس وارد حالت نفهمی شو تا او را بفهمی. او آن‌جاست. در مرز بین سایه روشن. در خط بین فهم و نافهمی. در حد بودن و نبودن. سوسوئی می‌زند که با نیمه‌بسته کردن چشم‌ها می‌توانی او را ببینی. 

چشم‌های باز یا کاملاً بسته، به‌کار دیدن او نمی‌آید. از هر قطعیتی خارج شو تا خدا را در عدم قطعیت، پیدا کنی.

در شک، در تزلزل، در ناپایداری. در ندانستن و سردرگمی. خدا، این‌جاست. جائی که از بودن در آ‌ن وحشت داری. حالت تهوع می‌گیری از این همه نوسان و نابسامانی. تو در خدا هستی. آرام باش. اگر آرام شوی، خدا ناپدید می‌شود. آرام نباش. ادای آرامش را دربیاور. اما در تب و تاب باقی بمان. در نوسان و ارتعاش و لرزش، بمان. نه بایست نه برو تا همیشه کنار خدا باشی.

 خدا، صدای زنده است.

صدای زنده، باعث خلق جهان می‌شود.

جهان را صدای زندهٔ خداوند، سرپا نگه‌داشته.

بدون صدای زنده، جهان در کسری از ثانیه فرو می‌پاشد.

خدا، صدای زندهٔ خود را به تمام کائنات می‌فرستد تا مطمئن شود تمام موجودات در آرامش و خوبی به‌سر می‌برند.

زندگی از صدای زنده به وجود می‌آید.

این صدای زنده از کجا آمده؟

دقیقاً این صدا بوده که خدا را خدا کرده.

او به منشأ صدای زنده رسیده و از آن برای خود برداشته و با آن، خدا شده.

منشأ صدای زنده کجاست؟ فقط خدایان می‌دانند.

فقط با آگاهی خدائی می‌توان آن را پیدا کرد و از آن برداشت.

آگاهی خدائی چیست؟
خدا بودن در ذات و در اصل وجود.

آگاهی خدائی از کجا به دست می‌آید؟
آگاهی خدائی، قابل به‌دست آوردن هست.


این آگاهی را می‌توان به‌دست آورد.

 خدا، آگاهی بیدار بدون کنترل است.

خدا، کنترلی روی خویش ندارد.

او بدون عقل و منطق است.

آن‌چه هست، آگاهی و نیروست.

برای همین خدا بدون محدودیت هست. 

هیچ عقل یا خردی در خدا مشاهده نمی‌شود.
فقط نامحدودیت.

هیچ، فکر پنهان، قصد نهان، نیت یا انگیزه‌ای ندارد خدا.
فقط هست.
به سادگیِ بودن.

فقط هست و در بودن خویش به سر می‌برد.

برای همین هیچ‌گونه محدود نمی‌شود.

نه از درون، نه از بیرون.

تأثیری نمی‌گیرد، چون سیستم عقلی و احساسی ندارد.

تأثیر نمی‌گذارد، چون منطق و احساس ندارد.

با هست بودن و وجود خویش، در جهان به‌سر می‌برد.

احتیاج به اقناع کسی ندارد.

احتیاج به راضی کردن کسی ندارد. ابزارش را هم ندارد.

فقط می‌خواهد باشد و کسی که با او مرتبط شود، به بودن تبدیل می‌شود.

بودن بی‌دلیل. بودن محض. بودن خالص.

 خدا وجودی‌ست که از نیرو تشکیل شده.

نیرویی عظیم، خدا خوانده می‌شود.

این نیرو می‌تواند از نور، صوت، یا آگاهی باشد.

قوی‌ترین خدا، خدائی‌ست که از ‌تجمیع آگاهی به‌وجود آمده.
بعد خدایان صوتی.
بعد خدایان نور.

خدا، خود نیروها را جمع می‌کند و خود را تشکیل می‌دهد.

آن آگاهی اولیه که باعث تشکیل یک خدا می‌شود،
از ابتدا به شکل یک روح، خلق شده.

بعد آن آگاهی خود را از کالبد روح بیرون کشیده و به کالبد خدا وارد کرده.

و شروع به جمع‌آوری قدرت و نیرو کرده. تا خدائی تشکیل شود.

بستگی به تجربه‌، آگاهی و دانشی که آن خدا داشته، میزان نیرو و قدرتی که توانسته جمع کند، متغیر می‌شود. و خدایان کوچک و بزرگ از این‌جا به وجود می‌آیند. از توانایی، دانش و تجربه‌شان برای تجمیع نیرو.

خدا یک باتری‌ست. باتری پر از نیرو. خاصیت خدا بودن این‌ست که این باتری هیچ‌گاه، خالی نمی‌شود.

 دقیقاً این خصوصیت است که او را خدا می‌‌کند. هر نوع باتری دیگری در کائنات، خالی و ضعیف می‌شود. مگر باتری خدائی.

 و این خالی نشدن باتری، به نوع آگاهی خدائی ربط دارد. یک خدا می‌داند چگونه باتری‌اش را همیشه پر و شارژ نگه‌دارد و برای همین خداست.

 مگر این‌که او روزی دیگر نخواهد باتری خدائی را پر نگه‌دارد. آن‌وقت به‌تدریج خالی می‌شود و به خدایان مرده می‌پیوندد.