رشد


راه معنوی ، راه بزرگ شدن ست ، راه رشد ، رشدی که ساز و کار اجتماع مانع آن شده بود و حالا با آزادی که معنویّت به چلا

عطا می کند ، او دوباره به رشد خود ادامه می دهد .

امّا مسأله به همین سادگی نیست . آگاهی مثل جسم نیست که چه بخواهی ، چه نخواهی ، رشد کند . می توان جلوی

شکوفایی آگاهی را گرفت . می توان گفت :" نمی خواهم به رشد درونی ؛ رشد معنوی ؛ رشد آگاهی برسم ". می توان به

جایزه هایی که ذهن و احساس در مهد کودک کَل دریافت می کنند ، دلخوش کرد و پا بیرون نگذاشت برای طیّ مراحل بالاتر . 

می توان کوچک ذهنی و احساسی ماند ، با جسمی بزرگ شده .

راه معنوی ، راه رشد است ؛ و اگر رشد نکنی ، با شلّاق مشکلات بر سر و رویت می کوبند تا دل بکنی از اسباب بازی هایت 

و به دنیای رشد یافته ها وارد شوی .

مشکلات ما را بلند می کنند ، بزرگ می کنند ، ناخواسته به رشدمان می رسانند ، همان وقتی که در تلاشیم از آن ها عبور

کنیم ، داریم از کودکی خود ردّ می شویم ، از حقیری خود .







پذیرش


نگذارید کار به خشونت بکشد .

راه معنوی در ابتدا درس ها را به آرامی و نرمی می دهد و چلا باید به همین نرمی و آرامی بپذیرد . اگر در این مرحله

چلا درسش را نگرفت ،‌ درس در قالبی محکم تر بیان می شود و همین طور سطح سختی روش بالا می رود .

سعی کنید در همان مراحل ابتدایی که شیوه ی درس دادن هنوز ملایم است ، درستان را بگیرید .

این خرد معنوی ست . هم رنج کمتری می برید و هم سریع تر پیشرفت می کنید .







درس


مشکلات و مسائلی که ما را در زندگی درگیر می کنند ، دو کار انجام می دهند : سوزاندن کارما یا دادن درس .

در اوایل راه معنوی ، مشکلات فقط برای کارماسوزی ست . از وصل پنج به بالا ، کم کم جریان مشکلات به سمت دادن 

درس های جدید به چلا پیش می رود . چون کارماهایش را سوزانده و از آن مهمّ تر ، دیگر کارمای آن چنانی به خاطر سطح

آگاهی اش تولید نمی کند و آن چه هم که تولید می شود ، در طول همان روز می سوزد و به فردا نمی افتد .

همان وقتی هم که مشکلات به خاطر کارماست ، می توان درس گرفت و فقط رنج نبرد ، بلکه این رنج را به درس مبدّل کرد  

و یک قدم به پیش برداشت .

از وقتی وارد راه معنوی شدید ، فقط به فکر آموختن باشید ، حتّا زیر شدیدترین فشارها . فقط یادگرفتن و کسب آگاهی ست

که شما را نجات می دهد .







بی پاسخ


هیچ وقت چیزی را از خدا نخواهید یا بدتر از آن ، برای رسیدن به خواسته هایتان ، تضرّع و زاری نکنید .

رسیدن به خواسته ها مسیری دارد که باید پیموده شود ، می توان آن را کوتاه تر کرد اگر بفهمید که چه درسی را باید بگیرید

و گاه کارمایی ست که مستهلک می شود . پس مشکلات ، هدیه هستند .

گریه و زاری کاری نمی کند جز این که شما را ضعیف می کند ؛ به جای آن درخواست کنید که درک کنید چرا این مسأله پیش

آمده .

برطرف شدن مشکلات و رسیدن به خواسته ها ، اموری هستند که مربوط به ساز و کار جهان فیزیک ست و طبق روال همین

جهان هم باید پیش رود . خدا در امور جهان دخالت نمی کند ، به عبارت دیگر اصلاً به درخواست هایتان گوش نمی دهد .

این جهان شماست ،‌ شما ساخته ایدش و شما هم باید به فرجام ببریدش . هیچ کس در جهان شما دخالت نمی کند . فقط

خودتان می توانید جهانتان را عوض کنید .

از خودتان شروع کنید .







چراغ ها


یکی دیگر از فکرهای انحرافی که در نتیجه ی فشار مشکلات تصحیح می شود ، حسّ برتری بر دیگران به واسطه ی در

راه معنوی بودن است . فخر فروشی به دیگران که " من کار معنوی می کنم و شما دور از راهید . من بهترم ، من برترم ".

یک صفحه ی بزرگ را در نظر بگیرید که رویش لامپ های زیادی را نصب کرده اند . بعضی از لامپ ها روشن و بقیّه خاموش

یا کم نور.

از دورکه نگاه می کنی ، همه ی لامپ ها را در یک سطح می بینی .

این دید خدا به روح هاست . همه در یک سطح ؛ استاد و انسان عادّی .

کسی که در راه معنوی ست ، چراغ روشن است ، ولی جایگاهش فرق نمی کند . همه ی چراغ ها روزی روشن می شود ؛

بعضی پرنورتر .

وجود استاد برای همین است که چراغ های همه را روشن کند .








قدّ آگاهی


از تغییرناپذیرات دیگر که انرژی زیادی از افراد می گیرد ، چه موقع انجام و چه برای تصحیح آن ، تلاش برای تغییر دیگران است .

دیگران را نمی توانید تغییر دهید ؛ به یک دلیل خیلی ساده : آن ها چشم انداز شما را ندارند . آن ها در راستای قدّ آگاهی خود   

به جهان و مسائلش می نگرند و قدّ آگاهی را یک شبه نمی توان عوض کرد . همین که فرد به اندازه ای برسد که تصمیم بگیرد

بزرگ شود ، تناسخ ها طول می کشد .

پس از این وسوسه ی مدام که دیگران را عوض کنیم ، دست بکشیم و بدانیم که ما فقط می توانیم یک نفر را در دنیا عوض کنیم 

و آن هم خودمان هستیم . پس شروع کنیم ، وگرنه راه معنوی با فشارهایش ، این درس را به ما می فهماند .  







تغییرناپذیر


یکی از درس هایی که مشکلات به ما می دهد ، وقتی فشار شدید و طاقت فرسا شد ، این ست که از تلاش بیهوده برای تغییر 

آنچه تغییرناپذیر است ،‌ دست بر می داریم و فقط روی مشکل اصلی که همیشه خودمان هستیم ، متمرکز می شویم .

از تغییرناپذیرات جهان ، بهبود شرایط طبقه ی فیزیکی می باشد . فهم این نکته که اصلاً قرار است ،‌ چنین باشد ، شاید کمی طول

بکشد . و این که فرد دست از تلاش برای تغییر اوضاع جهان بردارد و فقط برای تغییر خودش تلاش کند .

شاید به نظر کسی این خودخواهی بیاید که فقط به فکر خودمان باشیم ؛ برای درک این نکته گاهی راه معنوی مجبور می شود

فشار را کمی شدیدتر کند .

هرکس که برای بهبود اوضاع جهان تلاش کرده ؛ اگر خیلی صادق بوده ، در نهایت به آشوب بیشتر اوضاع کمک کرده . مذاهب

را بنگرید . رهبرانشان روز اول پیام رستگاری و نجات بشر را داشته اند ،‌ اما حالا نود درصد تلاطم جهان براثر همین مذاهب

و پیروانشان می باشد .

استادان اک می توانند اوضاع جهان را یکباره تغییر دهند ، امّا می دانند که خصوصیّت فیزیک این ست . این طورش کرده اند تا

روح آزموده شود ، وگرنه اصلاً چه نیازی به فرستادن روح به پایین بود .

اگر شما تلاش کنید یکی از عادت های بدتان  ؛ مثلاً دروغ گفتن یا غیبت کردن ،‌ سیگارکشیدن یا پرخوری را ترک کنید ، به حال

خودتان و اطرافیانتان بسیار مناسب تر است که عمری بیهوده برای تغییر جهان و تغییر دیگران بکوشید و از خودتان غافل مانده

باشید .










قوانین فیزیک


کَل نیرانجان ، روحی ست که به سرپرستی طبقه ی فیزیکی منصوب شده و وظیفه اش ، سخت کردن بازگشت روح ها به

طبقه ی روح می باشد ، با به دام کشیدن ذهن و احساس .

روحی که می خواهد به بالا برگردد ، باید بداند که کَل ،‌ دارد به وظیفه اش عمل می کند و نباید با او احساس دشمنی کند . اگر 

روح کنترل ذهن واحساس خود را به دست بیاورد ، می تواند سیم خارداری که کَل دور طبقه ی فیزیک کشیده را پاره کند و ردّ

شود . مشکل ، وسوسه های کَل نیست ،‌ خامی روح مشکل ساز شده و چاره اش هم فقط تجربه است .

تجربه ی مفید در راه معنوی ، تجربه ی کوشش و مجاهدت .

در آغاز شروع راه معنوی ، روح از کَل و دسیسه هایش حذر می کند و چون هنوز بی تجربه و ضعیف ست ، می ترسد که نتواند

از دام کَل برهد ، امّا با پیشرفت در راه معنوی ، و با به دست آوردن کنترل تدریجی ذهن و احساس ،‌ روح قوی می شود و به مرور

ترسش از کَل می ریزد . چون می بیند که دارد از او قوی تر می شود .

در این مرحله از مسیر که روح می خواهد از قرنطینه ی خود خارج شود و آموزه های معنویش را در اجتماع و در مواجهه های

واقعی با آدم ها محکّ بزند ، این اصل مهمّ را یاد می گیرد که با کَل کنار بیاید و قوانین او را بپذیرد ، کَل موظّف است که این

قوانین را اجرا کند ، پس بیهوده نباید با او جنگید . برای زندگی و در نهایت رفتن از این طبقه ، باید اصولی را که حاکم است ،

پذیرفت .

این قوانین را نمی توان عوض کرد ، چون باید این طور باشد ، فقط باید قبول کرد و تناسخات را به پایان رساند .






واقعیّت


یکی از درس های مشکلات این است که ما را مجبور می کند واقعیّات زندگی را بپذیریم و از دنیاهای خودساخته خارج شویم و

دنیای واقعی را که در آن زندگی می کنیم ، قبول و به عنوان فردی از اجتماع به وظایف خویش عمل کنیم .

راه معنوی را در محیطی دربسته و عاری از هر انرژی مزاحمی نمی توان خیلی جلو برد . فرد کارایی خودش را کم می کند .

به عنوان ابزاری برای اک ، می بایست به قوی ترین حالت خویش دست پیدا کنیم تا بتوانیم هر جای اجتماع که لازم بود ، اک

از ما سود ببرد . و برای رسیدن به این منظور ، باید با قوانین فیزیک کنار بیاییم .

مشکلات ما را وادار به مصالحه می کند . می پذیریم که در جهان ، بدی یک واقعیّت است و باید با آن کنار آمد . نمی توان

سفید سفید بود ، باید خاکستری شد .






چگونگی


استاد به ما می نگرد ، به کوشش های ما ، به تفکّرات ما ، به زجرهای ما . او می خواهد که ما قوی شویم . هر کدام از ما استاد

آینده هستیم . پس باید علاوه بر این که مشکلاتمان را حلّ می کنیم ، طریقه ی حلّ مشکل را نیز یاد بگیریم . 

و این مستلزم این است که هشیار باشیم و ذهنی آرام در برخورد با مشکلات داشته باشیم تا ببینیم که چه اتّفاقی دارد

می افتد ، تحوّلات درونی خود را مشاهده و روز به روز پیشرفت خود را اندازه گیری کنیم .

مثل بیماری که به مرض خاصّی دچار است و پزشکی داروی منحصر به فردی را برای او تجویز کرده و او ضمن مصرف دارو ،

چگونگی اثر آن و نیز روند بهبود خود را نیز زیرنظر دارد .

چون : خود او نیز باید روزی دارویی ترکیبی برای نوع خاصی از بیماری تجویز کند .

و این اتّفاق فقط در راه معنوی می افتد که شما حامی دارید و می دانید کسی هست که حواسّش به شماست و خیالتان راحت

است و ذهنتان پریشان نیست و با آرامش ، بیماری و طریقه ی بهبود آن و نوع اثرگذاری روش های استاد برای بهبودی تان را

مدّنظر دارید .

راه معنوی ، کلاس آموزشی است .







حمایت


حمایت در راه معنوی به چه شکل انجام می شود ؟

اصل کلّی حمایت این است که فرد تقویت شود تا بتواند مشکلش را حلّ کند . با پذیرش این نکته که مشکلات برای تقویت نقاط

ضعف ماست ، پس حمایت نیز باید در همین راستا باشد . حمایت به فرد سرنخ های حلّ مشکل را می دهد ، راه رسیدن به راه

حلّ را نشان می دهد . و چون همه ی مشکلات ما از ناتوانی های ذهنی و احساسی ست ، پس حمایت ها نیز راه غلبه بر این 

ناتوانی ها را نشان می دهد .

حلّ مشکلات ،‌ یک جهاد درونی ست ، یک کوشش مستمرّ برای فرارفتن از محدودیّت های ذهنی و احساسی . هر مشکلی

می آید تا بخشی از قلمروی روح را بسازد .

و حمایت ، آموزش سازندگی ست . حمایت ها یاد می دهند که درست و اصولی تلاش کنیم ، مشکل را شناسایی کنیم و 

درمان درست را بیابیم و این به ذهن و احساسی آرام نیاز دارد . مراقبه برای همین است که شما را آرام کند تا بتوانی پیام های

 استاد را که درباره ی حلّ مشکل می فرستد ، دریافت کنی .

استاد ، پزشک است ، علّت درد را تشخیص می دهد و دوا را تجویز می کند ، با شماست که دوره ی درمان را تکمیل کنید .

و چلا کسی است که به دکتر مراجعه می کند ، چون می خواهد خوب شود و آدم عادّی کسی است که به دکتر مراجعه

نمی کند ،‌ چون نمی داند مریض است . به این درجه از رشد معنوی رسیدن که بفهمی مریضی ؛ خیلی هم مریضی ، شروع 

راه است .

در این موقع سه درجه از آگاهی شکوفا شده .

ورزش ذهن


مسائل و مشکلاتی که در زندگی پیش می آیند ، علاوه بر اینکه روح را با تجربه می کنند ، ذهن را نیز گسترش می دهند .

ذهن در حدود سنّ ده - دوازده سالگی طبق آموزش هایی که از محیط می گیرد ، دست از کنجکاوی و کشف جهان بر می دارد و

به آن چه دیده و شنیده ،‌ قناعت می کند . جهانش همین قدر می ماند و آموخته هایش از جهان ، نیز . بقیّه ی زندگی برایش تکرار

مکرّرات است و رفتن در مسیری ثابت . مسیری که دیگران می روند . هنرمندان برای همین است که نقش مهمّی در جامعه 

دارند . آن ها ذهنشان را تربیت می کنند که همیشه جستجو گر باشد و به هیچ چیز با دید قبلی نگاه نکند .

وقتی چلا با مشکلات روبرو می شود ، این مشکلات سبب می شود که او ذهنش را باز کند ، به جریان بیندازد تا بتواند به جواب

مشکلات دست بیابد . ذهنش را به کار وا می دارد . انگار که مشکلات ، ورزش ذهن هستند . ذهن را از کرختی و سستی به در

می آورند و ذهن دوباره رشد و پویایی خود را از سر می گیرد . دوباره در جریان آموختن قرار می گیرد تا بتواند جواب مشکلاتش

را پیدا کند . ذهن از محدودیّت هایی که اجتماع با تلقین برایش ایجاد کرده ، فراتر می رود و به راه های تازه می رسد و شروع به

حرکت می کند ، مثل ذهن یک کودک که جهان را دارد کشف می کند . ذهن دوباره جوان می شود و سرزنده و قوی برای روبرو

شدن با زندگی .

این مسیری است که چلا در راه معنوی طیّ می کند تا ذهنش را از شرایط برهاند ، چون حمایت می شود و حمایت ها جنبه ی

آموزشی دارد و تفکّر صحیح را به او یاد می دهند ، امّا در خارج راه معنوی ،‌ آدم ها اغلب مغلوب مشکلات می شوند و به جای

این که برای بیرون رفتن از سیاهچال محدودیّت ها تلاش کنند ، به گوشه ای از آن پناه می برند و سر در گریبان می کنند .








سلامتی


راه معنوی روشن کردن چراغ پستوها و زیرزمین هاست . پستوها و زیرزمین هایی که آدم های معمولی ، بخش هایی از

وجودشان را در آن پنهان می کنند ، بخش های بیمار و زشت وجودشان را ، بخش هایی که نمی خواهند دیگران ببینند .

راه معنوی در این نهانگاه ها را می گشاید و هر چه در  آن هست را بیرون می ریزد .

وقت تمیزکاری ست !

چیزی برای پنهان کردن وجود ندارد . زشت ها زیبا می شوند و بیماری ها شفا می یابند .

راه معنوی ، قدرتمند شدن برای مقابله با مشکلات درونی است که آدم های معمولی یا از آن می گریزند ، یا تسلیمش

می شوند و یا به مسکّن پناه می برند .

سالک ، بیماری ست که فهمیده بیمارست و پی درمان ست . برعکس دیگرانی که یا نمی دانند مریضند ، و یا از درمان

می گریزند ، یا از پزشک معالج .

استاد ، پزشک معالج روح است . درد را تشخیص می دهد و نسخه ی درست را تجویز می کند . باید راه او را پذیرفت و

دوره ی درمان را تکمیل کرد .

دارو ، معجونی از ذکرها و مراقبه ها و درس هایی ست که طیّ روز ، چلا می گیرد . باید بیمار هوشمندی بود و مسیر درمان

را پیدا کرد و پیش رفت .

شفا ، درد دارد ، بستری شدن دارد ،  نقاهت دارد ، باید برای رسیدن به شادی سلامتی ، همه ی این ها را تحمّل کرد .








خانه


وقتی راه معنوی را شروع می کنیم ، ناگهان با حجم زیادی از مسائل و مشکلات روبرو می شویم . چلا فکر می کند که چرا 

ناگهان هر چه مشکل بود ، یکباره به سراغش آمد ، در واقع او به سراغ مشکلات رفته .

راه معنوی مثل بازگشت به خانه پس از سفری دور و دراز است و حالا که آمده ایم ، کلّی کار هست که باید انجام دهیم :

همه ی خانه زیر توده ای از گرد و غبار فرو رفته ، شیرهای آب زنگ زده و تلفن قطع است ، سقف چکّه کرده و قسمتی از آن

فرو ریخته ، درخت باغچه خشک شده و خود باغچه پوشیده از علف های هرز ، به بوته زار بیشتر شبیه است  ، کاشی های  

حیاط لق شده و در خانه زنگ زده و هیچ کدام از همسایه ها را هم نمی شناسیم .

روح وقتی بیدار شد، می بیند که در مخمصه ای گیر افتاده ؛ بی بند و باری های ذهن و سلطه گری احساسات و ضعف های

جسمانی ، خانه ی وجود را غیرمسکونی کرده : باید دست به کار شود .








تعادل


در بخش هایی از زندگی مان بچّه گانه و ضعیف عمل می کنیم . بخش هایی که با دیگر قسمت های زندگی مان همخوانی ندارد .

مشکلات زندگی از این بخش ها به ما ضربه می زند . وقتی در راه معنوی هستیم و به واسطه ی مراقبه و رابطه با استاد ،

دیدی کلّی به وجودمان پیدا کرده ایم ، این تفاوت بین بخش های قوی و ضعیف را به خوبی می بینیم .

بخش های ضعیف ، باقیمانده ی تناسخاتی ست که هنوز احتیاج به کار دارد . تناسخاتی که نتواسته ایم درس هایش را تمام

کنیم و موکول شده به بعد و حالا که در راه معنوی هستیم ، بهترین موقع هست تا تکالیف انجام نشده را انجام دهیم و

درس هایی را که در آن ها نمره ی قبولی نیاورده ایم ، بگذرانیم .

هدف راه معنوی به تعادل رسیدن است . زیادها کم می شوند و کم ها زیاد می شوند تا بتوانیم درمسیر مستقیم بدون انحراف 

به چپ و راست حرکت کنیم . فقط این گونه است که می توانیم به مقصد برسیم ؛ در توازن کامل .







گل های منجلاب


سمومی که در فاضلاب ذهن جریان دارند ، جوانه های اهداف و آرزوها را می سوزانند . سمّ خشم ، حسد ، خودخواهی ،

وابستگی ، ترس ، شهوت ، ...

می توان از این سموم به عنوان کود استفاده کرد و کاری کرد که به جای نابود کردن جوانه های خواسته هایمان ، به رشد آن

کمک کند .

هر کدام از این سموم به دلیلی تولید شده اند . سمّ ترس چرا در ذهن منتشر می شود ؟ این ترس را باید رفت و شناخت ، 

ریشه ها را پیدا کرد ، حتّا اگر مربوط به تناسخات پیشین باشد . و این خودشناسی است . دقیق شدن در حالات خود و رفتن  

به مرکز تولید آن . خشم به ما چه می گوید ؟‌ از نارضایتی حکایت می کند . باید مورد نارضایتی و علّت آن را پیدا کرد . حسادت

از زمینه هایی می گوید که می توانیم در آن رشد کنیم و ...

هر کدام از سموم ذهن ، می تواند شروع رویش گلی باشد ، اگر به دید سازندگی بنگریم .

اینگونه هم به خواسته هایمان رسیده ایم ، هم سطح معنوی خود را ارتقاء داده ایم .









هفتاد درصد


مسأله ای مطرح شده بود راجع به مراقبه ی سوّم که اگر در طیّ سه روز ، استادی را نبینیم ، چه کنیم ؟‌

برای دیدن استاد ، باید حدّاقل هفتاد درصد هشیاری روزانه تان روی اک و راه معنوی باشد . کمتر از این مقدار ، استادی را

نمی بینید و این خود تمرینی ست برای هشیاری و تمرکز بیشتر روی اک و به یاد استاد بودن .

با فکر کردن به استاد ، او را نزدیک خود نگه می دارید .

این دوره را تکرار کنید تا وقتی که یکی از اساتید را حین مراقبه یا در رؤیا ببینید .









بالا و پایین



هر روح دو گونه تقدیر دارد . یکی تقدیر ازلی که هنگام جداشدن روح از پیکره ی سوگماد برایش تعیین می شود و دیگری تقدیری

که ذهن برایش رقم می زند با تولید کارما . روح در به وجود آوردن هیچ تقدیری دخیل نیست ، با اینکه او باید این تقدیر را سپری

کند .

سطح آگاهی در تقدیر ازلی تعیین می شود . و این تا حدّ زیادی آینده ی روح را مشخّص می کند . معلوم است که روحی با

سطح آگاهی بالا چه سرنوشتی پیدا می کند ؟

همه ی روح ها به آغوش سوگماد برمی گردند ، بنابراین هیچ تبعیضی در کار نیست . مسأله فقط زود و دیر رسیدن است .

روح هایی که آگاهی بالایی دارند ، راه معنوی را پیدا می کنند و با تربیت خویش ، از راه میانبری به بالا می روند و روح ها ی با

آگاهی کمتر باید چرخه ی کارمایشان را کامل کنند و بعد از طبقه ی فیزیک بروند .

درد و رنج بیشتری هم در کار نیست . چون وقتی درد و رنج وجود دارد که آگاهی اش باشد . روحی که آگاهی بالایی دارد ، درد 

و رنج را حسّ می کند و دنبال راه نجات می گردد و به راه معنوی می رسد و خودش را نجات می دهد ، و روحی که کمتر آگاهی

دارد، این درد و رنج را حسّ نمی کند و بنابراین حرکتی هم برای رفتن نمی کند .

در واقع در مقابل آگاهی بیشتر ، درد و رنج بیشتر نصیب روح می شود . چه آن هنگام که خود سالک هست و عزم رفتن دارد 

و چه هنگامی که استاد می شود و در رنج و درد چلاهایش شریک می شود و همچنین با نگریستن به مردم عادّی بر آن ها دل 

می سوزاند .

بحث بالا و پایینی هم برای روح مطرح نیست . مثلاً بگوید چرا آگاهی ام بیشتر نیست که استاد بزرگی شوم و چنین و چنان .

این ها صحبت های ذهن است .

برای روح جبر و اجبار تقدیر معنا ندارد . این هم حرف ذهن است .  روح جز پذیرفتن چیزی بلد نیست . بنابراین هیچ مخالفتی

با نظر سوگماد ندارد . برای او فقط عشق به سوگماد معنا دارد و در اقیانوس عشق و رحمت او بودن .

برای همین هم او تعیین کننده ی کارمایش نیست ، با اینکه باید آن را زندگی کند ، روح فقط هست و کاری که برایش تعیین 

شده را انجام می دهد ، هر جا .

آگاهی تعیین شده در تقدیر ازلی را نمی توان تغییر داد . می توان شکوفا شدن آن را تسریع کرد .





سطح آگاهی


برای ورود به راه معنوی سطحی از آگاهی لازم است که هر انسانی پس از رسیدن به آن سطح ، وارد راه معنوی می شود . این

حدّاقل سطحی ست که یک فرد برای ورود باید داشته باشد . حالا کسی که با سطح بالاتری از این حدّاقل وارد می شود ،  

راه را از سطح بالاتری شروع می کند و مفاهیمی که به او منتقل می شود ، به چلای معمولی گفته نمی شود . مفاهیم پایه

 که یکسان ست . و اگر کسی سطح آگاهی اش در نقطه ی لازم باشد ، برای استادی تعلیم می بیند .

سطح آگاهی عوض نمی شود و هر کس با هرسطحی که وارد شد ، با همان سطح نیز راه را به پایان می رساند . گرفتن وصل

به بیشتر شدن تجربه مربوط است و ربطی به جابجایی اگاهی ندارد .

در ابتدای هر تناسخ سطح آگاهی آن تعیین می گردد. فردی که یک زندگی را در راه معنوی طیّ کرده باشد ، زندگی بعدی را

 با سطح بالاتری از آگاهی شروع می کند و در طول زندگی اش درس هایی را که زندگی های قبل گرفته ، به یاد می آورد که 

 خیلی کمکش می کند بازهم به راه معنوی بپیوندد و سطح آگاهی اش بالاتر رود .

 زندگی های زیادی لازم است در راه معنوی طیّ شود تا آگاهی یک فرد به سطح استادی برسد . حدود سیصد زندگی تا یک فرد

 با آگاهی معمولی را به آگاهی استادی برساند . و این سیصد زندگی شاید در هزارسال طیّ شود ، چون همه ی زندگی های

 معنوی پشت سرهم نیست .

برای رسیدن به سطح آگاهی استادی مثل ربازارتارز هزار زندگی معنوی لازم است که این اتّفاق نمی افتد .  استادان بزرگ با

سطح بالایی از آگاهی دوره ی تناسخات را شروع می کنند و در طیّ حدود سیصد زندگی به سطح استادی بالایی می رسند .

همانطور که می بینید ، مثل چلاها که سطح آگاهی شان متفاوت است ، استادان نیز سطوح مختلفی از آگاهی دارند ؛ امّا

همه ی آن ها شایسته ی احترام و بزرگند .

سطح آگاهی را درطول یک زندگی می شود تغییر داد .











استوار


صحبت از تجربه و آگاهی اولیّه شد ، این جا با دو مثال موضوع روشن تر می شود.

در مراکز نظامی بسته به معیارهایشان به نیروهای تازه وارد درجه می دهند . یکی با درجه ی گروهبانی وارد می شود ، یکی

ستوانی و یکی هم از همان اوّل سرهنگ است . آن ها معیارهای خودشان را دارند که درجه ی ورودی را مشخّص می کند . در 

راه معنوی نیز چنین است . سالکین تازه وارد ، بر اساس معیارهایی آگاهی اوّلیه شان تعیین شده است ، کمتر و بیشتر .  یکی

با آگاهی استادی وارد می شود .

این بخش از بحث مدّنظر است که یک استواری که بیست سال خدمت کرده ، بیست سال تجربه ی نظامی گری دارد ، از ستوان

جوانی که تازه وارد است ، کارآمدتر است و مورداطمینان تر . هر چند که به دلیل درجه باید به ستوان جوان احترام بگذارد .

استوار مسنّ ، بیست سال با نظامش همراه بوده ، در هر شرایطی ، خدمت اش را ترک نکرده و سلسله مراتب را رعایت نموده .

نیرو به این شخص اطمینان دارد و اگر جایی هم استوار باسابقه زیر دست ستوان جوان خدمت کند ، این تجربه ی استوار است

که کار را پیش می برد .

و ، یکی با مدرک دکترای عمومی از دانشکده بیرون می آید و در محلّه ی شلوغی مشغول کار می شود و هر روز صد نفر را

معاینه می کند و برایشان نسخه می نویسد . پس از بیست سال ، از متخصّص جوانی بیشتر اعتبار دارد و مورد اطمینان مردم

است و برای هر بیماری به او مراجعه می کنند و اگر او لازم دید ، آن ها را پیش متخصّص می فرستد .

در نظام اکنکار نیز ، ماهانتا کار را به چلایی می سپارد که با تجربه است و وفاداریش به راه و به استاد را ثابت کرده .  به چلای

تازه واردی ؛ هر چند با آگاهی بالاتر کاری سپرده نمی شود . چون کاری نمی تواند بکند . هنوز راه را نشناخته ، هنوز برخورد با

دیگر چلاها و با استاد و با مردم عادّی را فرا نگرفته . هر چند که به دلیل بالاتر بودن سطح آگاهی ، با استاد در سطح بالاتری

رابطه برقرارمی کند و مفاهیمی منتقل می شود که امکان ندارد در سطوح پایین تر گفته شود . این جا فقط بحث تجربه مدّ نظر

است و اثبات اهل راه بودن . حتّا عشق به استاد هم در سپردن وظایف معنوی مؤثّر است .

همانگونه که دکترها دوره های بازآموزی و آشنایی با تازه های پزشکی را دارند ، سالکین طریقت نیز با مطالعه ی کتب معنوی

و انجام مراقبه ها و گفتگو با هم مسلکان ، به تجربه ی خویش می افزایند .







تجربه


مثل هر کار دیگر ، تجربه در راه معنوی هم مهمّ است . در واقع ، تجربه است که راه معنوی را می سازد . اکثر چلاها ، 

آگاهی شان از آن سطحی که با آن وارد اک می شوند ، بیشتر نمی شود .  آن چه که طیّ سال ها کارکردن در اک به دست  

می آورند ، فقط تجربه است : تجربه ی شناخت ذهن ، تجربه ی کنترل احساسات ، تجربه ی سر و کلّه زدن با غرایز و ...

وصل چلا در نتیجه ی کسب  این تجارب بالا می رود ؛ تجارب خودشناسی و با شناخت استاد ، تجربه ی خداشناسی .

چلای باتجربه ، چلایی که لحظه لحظه ی راه را درک کرده و گرد و خاک مسیر را با عرق خویش فرو نشانده ، می تواند راه را

به دیگران نشان دهد ، حتّا اگر آگاهی شان از او بیشتر باشد .









پاکی خام


روح چگونه کنترل ذهن را از دست می دهد ؟

به سبب بی تجربگی روح در ابتدای ورود به طبقه ی فیزیکی ، ذهن خیلی سریع آلوده به سُمومات می شود و روح هم تجربه ی

جلوگیری از آن یا برگرداندن ذهن را ندارد .

کودکی را در نظر بگیرید . در ابتدا با ذهن پاکی وارد این دنیا می شود . به مرور که در میان آدم ها زندگی می کند ،

آلودگی های آن ها را ناخودآگاه جذب می کند ، چون بی تجربه و خام است ، و اصلاً قضیّه ی پاکی خودش را درک نمی کند ،

فقط می خواهد شبیه اجتماع شود . بزرگ و بزرگ تر می شود و شبیه و شبیه تر به اجتماع . بچّه یک معصومیّت ذاتی و خام

داشت که چون آن را به دست نیاورده و راحت به او داده بودند ، به راحتی هم از دستش داد . حالا اگر این فرد که به سنّ

بیست سالگی رسیده ، روح با تجربه ای باشد و در تناسخات قبلیش به راه معنوی کشیده شده باشد ، به این سنّ که

 می رسد ، حسّ می کند یک جای کار می لنگد و قبلاً هم این به این جا رسیده بوده که این زندگی ، آن چیزی نیست که او 

می خواسته ، می گردد به دنبال راه های دیگر زیستن و دوباره راه معنوی را پیدا می کند و شروع می کند به کارکردن و

 تلاش می کند آن معصومیّت و پاکی کودکی را دوباره به دست آورد . پس از سال ها ؛ شاید سی سال ، فرد دوباره آن پاکی

 را به دست می آورد ، امّا این بار با زحمت و مجاهدت به آن رسیده و آن را فهمیده و دیگر به آسانی از دستش نمی دهد .

این پاکی پختگی ست .

سرگذشت این فرد ، سرگذشت کلّی روح نیز هست . روح به آسانی کنترل ذهن را از دست داده، چون بی تجربه بوده .

تناسخات زیادی را از سر می گذراند تا این تجربه را به دست آورد که بتواند ذهن را دوباره در کنترل بگیرد و سر این ماشین

را که دارد در زمین فرو می رود ، به سوی آسمان برگرداند و با آن  به خانه برگردد .








جدایی


چرا روح به خواب می رود و جریان بازگشت را فراموش می کند ؟

دلیل اصلی مشکلاتی که برای روح و ذهن پیش می آید ،‌ قطع رابطه ی این دو باهم است .

 وقتی که ذهن از نور روح محروم شد ، رابطه اش با جهان های بالاتر قطع می شود ، بیناییش را از دست می دهد و در دنیا

 سرگردان می شود . گم شده اش بالای سرش است و او در پایین دنبالش می گردد .

روح نیز بدون ذهن ، قدرت اجراییش در جهان را از دست می دهد . نمی تواند کاری انجام دهد و منزوی می شود .

چرا رابطه ی این دو قطع می شود ؟‌ قطع رابطه از ذهن شروع می شود . ذهن فریفته ی دنیا می شود و برای این که بدود دنبال

جاذبه ها ، افسارش را از دست روح در می آورد ، وحشی می شود و دنبال امیالش می رود . آن موقع خشمگین شدن برایش

راحت تر می شود تا محبّت کردن . سقوط برایش آسان تر است تا بالارفتن .

وقتی ذهن خودسر گشت و کنترلش از دست روح خارج شد ، روح ابزار عملش در فیزیک را از دست می دهد و عملاً بیکار

می شود . تمام تلاش های بعدی روح صرف این می شود که دوباره قدرت کنترل ذهن را به دست بیاورد و افسارش را این بار

محکم تر در دست بگیرد . و این امر اینطور محقّق می شود که روح با تجربه می شود و ذهن نیز از سرگردانی در جهان خسته 

می شود و دوست دارد دوباره کنترلش را به روح بسپارد . تنها مسأله این است که عادات بدی را که این مدّت پیدا کرده ، کنار

بگذارد .






تسلیم


برای ورود به راه معنوی ، به چیزی بیش از ذهن احتیاج است ، چیزی بالاتر از ذهن . به تسلیم که درکش برای ذهنِ چون و چراکن

مشکل است و از خصوصیّات روح است . روح دلیلی برای بحث نمی بیند . از منظر روح ، همه چیز پذیرفته شده است . همه ی

اتّفاق ها افتاده است و همه ی امکانات موجود است . برای روح ، نه جایی برای رفتن است  ، نه کاری برای انجام دادن . روح در

کانون تمام امکانات است . برای همین روح آرامش دارد . نمی خواهد به چیزی برسد . همه چیز دارد . فقط کافی است که اراده

کند . برعکس ذهن که امکانات را با تلاش به دست می آورد . باید زور بزند و تمرکز کند تا به موقعیّت ها دست بیابد .

 روح در دارایی به سر می برد و تمام داشتنی ها در اختیارش است  ، ولی ذهن در نداری  به سر می برد و از نداشتن  و کم

 داشتن می ترسد و می خواهد که بیشتر وبیشتر به  دست بیاورد .

چرا ذهن چنین است ؟

روح برای ذهن حکم چشم را دارد . ذهن جداشده از روح ، کور است . نمی بیند و نمی شنود ، چون روح گوش او نیز هست  .

 ذهنی که نمی بیند و نمی شنود ، نمی تواند دارایی های جهان را ببیند . نمی تواند صدای جاری بودن برکت را در جهان

 بشنود . ذهن بدون روح یک جسم بی جان است ، ماشینی است که دفترچه ی راهنمایش گم شده است و برای  خودش کار

 می کند . کسی نیست که عیب هایش را ببیند و تعمیرش کند و طرز کار با آن را بلد باشد .

فقط روح می تواند از این ابزار به درستی و برای منظوری که درست شده ، استفاده کند .






آمادگی


کسانی که برای رفتن به فضا آماده می شوند ، تمرینات سختی را پشت سر می گذارند تا کوچکترین ضعف هایشان نمایان شود

 و برای هرگونه فشار آمادگی پیدا کنند . محیط فضا کاملاً با زمین متفاوت است و فرد باید نوع دیگری از زیستن را بیاموزد .

روح از روزی که به طبقه ی فیزیک پا می گذارد ، مقدّمات بازگشتش را فراهم می کند . روح باید برگردد . زمین جای طبیعی

زندگی او نیست . مکان طبیعی روح ، طبقه ی روح است . فراموشی این نکته ، روح را به انجام کارهای عجیب و غریبی مثل

دلبستگی ها و وابستگی ها به اموال و اشیاء و آدم ها و کسب قدرت ها و شهرت ها یا ضعف ها و زبونی ها و افسردگی ها 

و اقدام به خودکشی وا می دارد .

روحی که فهمیده باید برگردد ، یعنی بازگشتش را باور کرده و پذیرفته ، فقط در تدارک سفر است . هدف او ، رفتن است و

همه ی اتّفاقات زندگی از این نظر برایش معنا می شوند . مشکلات برای او ، حکم تمرینات آماده سازی برای سفر را دارند .

آمادگی برای زندگی درجایی که با طبقه ی فیزیکی بسیار متفاوت است . از هر نظر . پس روح همه گونه فشاری را تجربه

می کند تا بتواند این سفر را به پایان برساند و به سلامت به مقصد برسد .