غذا


اجتماع مانند یک منبع انرژی ، افرادش را تغذیه و پر می کند . انرژیی که اجتماع به افراد تزریق می کند ، خشم و 

حسّ انتقام و کینه جویی و حسد و رقابت و شهوت و حرص و طمع و ... می باشد .

در واقع آدم های اجتماع تسخیرشده هستند مثل خون آشام ها و زامبی ها که می توانند از این نوع انرژی استفاده کنند ،

وگرنه این انرژی فرد سالم را نابود می کند . همچنان که کودکی که به دنیا می آید ، به تدریج به این نوع غذا عادت 

می کند و از معصومیّت خود دور می شود و جوری می شود که فقط از روی خشم یا حسد یا شهوت و طمع می تواند

اقدام کند ، وگرنه انگیزه برای اعمالش ندارد .

چلای اک ، خودش را از این پستان و شیر سمّی دور می کند و می رود دنبال منبع تغذیه ی دیگر که همان نور و صوت

باشد . انگیزه ی او برای اعمالش عوض می شود و کارها را در راستای رسیدن و مستقّر شدن در آگاهی روح

انجام می دهد .





خاموش


آدم های خلافکار و مجرم هم قوانین اجتماع را برهم می زنند ، امّا آن ها از دست اجتماع شاکی هستند و دنبال

جلب توجّه و ترحمّ اجتماع هستند و برای دیده شدن و انتقام خرابکاری می کنند .

سالک قوی ست واز توجّه اجتماع تغذیه نمی کند و هدفش روح است و خاموش پیش می رود ،

در راه نور و صوت .







عصیان


سالک راه معنوی یک یاغی ست . یاغی در برابر قوانین اجتماع .

طغیان او درونی ست . نظم بیرون را برهم نمی زند . در برابر نظام اجتماعی که در درونش شکل گرفته ، قیام می کند و

درون خودش را پاکسازی می کند از آثار زندگی اجتماعی ؛ از مراوده ها و معاشرات و حرف ها و فکرهای اجتماع .

از رنگ اجتماع به در می آید و رنگ روح می گیرد .

کاری به بیرون ندارد . نظرش را تحمیل نمی کند و کسی هم نمی فهمد او چه مرام و مسلکی دارد .

می گذارد زندگی مسیر طبیعی خودش را طیّ کند و می داند آگاهی ست که سطح افراد را مشخصّ می کند و تا

آگاهی شان تغییر نکند ، نمی توان از آن ها انتظار تغییر داشت .

سالک فقط مسئول خودش است .







روح بی فکر و احساس


آدم ها از فکر و احساس درست شده اند . یا فکر می کنند یا احساس و یا هردو با هم .

این دو به روح ربطی ندارد . روح نه فکر می کند نه احساس دارد .

برای به روح رسیدن ، باید از فکر و احساس گذشت .







قانون برتر


اجتماع ، آدم ها را در چرخه ای از تأیید کردن و نیاز به تأیید شدن قرار می دهد و آدم ها بدون تأیید وهمراهی اجتماع ،

نمی توانند کاری بکنند .

آدم ها برای این که تأیید اجتماع را داشته باشند ، در چهارچوب اجتماع زندگی می کنند و کاری نمی کنند که اجتماع از

آن ها دلخور شود .

راه معنوی ، پاک کردن تمام قراردادهای اجتماع از ذهن سالک است و جایگزین کردن قوانین طلایی اک  .

قوانینی که برای رسیدن به آزادی و خرد وضع شده و به چلا کمک می کنند که نیازش به تأیید و سپاس اجتماع را ترک

کند و به آزادی عمل و تفکّر مستقلّ برسد .







انسان


اجتماع ، صندوق خیمه شب بازی ست که پر است از عروسک های جورواجور و عروسک گردان مرگ است ، که نخ

عروسک ها را تکان می دهد و بازی های زندگی را به وجود می آورد و آدم ها را در نقش های گوناگون قرار می دهد .

استاد ، نخ شما را از دست مرگ می گیرد و رها می کند و از آن به بعد عروسک نیستید ، انسانید و با انرژی آگاهی

حرکت می کنید .

باید به دنبال آگاهی بالاتر و انرژی بیشتر بود .





زنده


 اجتماع ، جسمی مرده و رو به فساد ست که با نیروی نفسانیّات حرکت می کند . و همه ی کسانی که در این پیکره ی مرده 

عضوند ، از مرگ و نیستی نیرو می گیرند و رو به فنا می روند .

مرده هایی که مرگ به بازیشان گرفته ست .

باید از اجتماع جدا شد ، از انرژی آن گسست تا راه ورود مرگ به وجودمان را ببندیم و با پیوستن به اک و جریان حقّ ، 

از زندگی انرژی بگیریم ، زنده شویم و به جاودانگی برسیم .







تنفّس


اجتماع سنگین است و در مرداب فیزیک فرو رفته و ماندن با آن ، فرو رفتن است .

برای رسیدن به هوای آزاد و رهایی ، باید زنجیرهای دلبستگی و وابستگی را پاره کرد .

این راه معنوی ست .








دل کندن


اجتماع چون ظرف آب شکری ست که حشرات را دور خود جمع می کند و به درون می کشد .

باید دل کند از شیرینی ها و رفت .

تنها رفت .






گسسته


در اجتماع ، آدم ها چون جمع زندانیانی در سیاهچال که پایشان به زنجیر بسته شده ، به هم بسته و وابسته اند .

 با هم می نشینند و با هم بلند می شوند و با هم می روند .

با اجتماع بودن یعنی ماندن در سیاهچال . سیاهچال امیال حیوانی و کارهای بیهوده و افکار فاسد .

 ماندن با اجتماع ، ماندن در سیاهچال نفسانیّات است و راهی برای معنویّت نمی ماند .









استقلال


اجتماع ،‌ روح را ضعیف می کند به واسطه ی وابستگی ها و دلبستگی هایی که پیش می آورد . روح ، قدرت روانی و

احساسی اش را برای روی پای خود ایستادن و قوی شدن از دست می دهد و باید همیشه از طرف اجتماع حمایت شود .

راه معنوی ، راه جدا شدن ، تنهایی و از نظر احساسی و ذهنی مستقلّ شدن است .

در راه معنوی فقط خودمان هستیم و استاد .







خروج


برای متمرکز ماندن روی روح ، باید از درون با دیگران قطع رابطه کرد .

اجتماع ، دشمن معنویت و بدترین محلّ برای سالک است . جمع آدم ها خصوصیّاتی دارد که مخالف طریق معنوی ست .

در جمع ، همه به شکل هم در می آیند ، احساساتی می شوند ، با هم یک کار را می کنند ، ...  .

این ها در راه معنوی جایی ندارد . راهی که فردی ست و هدف آن ، کسب هویّت از طریق شناخت خویشتن است ، نه از 

عضو جمع و انجمن بودن . 

باید تا جایی که می شود از جمع های اجتماع خارج شد ، گروه ها ، انجمن ها ، محفل ها ، ... و از جمع هایی مثل 

جمع های خانوادگی که نمی شود کاریش کرد ، باید از درون خارج شد .








روشن و خاموش


روح چیست ؟

جنس روح به نور نزدیک است و به الکتریسیته . حالتی شبیه فلاش دوربین که یک لحظه نورشدیدی تولید می شود یا شبیه

آذرخش . این یک لحظه نور شدید و سپس خاموش شدن به سرعت زیادی تکرار می شود و روح به وجود می آید .

برای مثال اگر فاصله ی بین هر درخشش و خاموشی را یک ثانیه بگیریم ، روح یک ثانیه وجود دارد و یک ثانیه نیست !

 در فاصله ی دو تابش ، در خاموشی ، روح دوباره خلق می شود . 

رودخانه ای را درنظر بگیرید . فراز و فرودهای آب ، مثل روشن و خاموش شدن های روح است . جریان زندگی در روح

جاری ست با بود و نبود .

یا به زبان رایانه ، روح از صفر و یک تشکیل شده است . هست و نیست .

مادّه ی تشکیل دهنده ی روح مانند پلاسمای سلّول که حاوی اطّلاعات و مواد غذایی است ، اطّلاعات را در خود  

 نگه می دارد ؛‌ آگاهی را.








خودشناسی


ما کیستیم ؟ روح چیست ؟

به دنبال جواب این پرسش رفتن ، ما را به سرچشمه های حقیقت می رساند . حقیقتی که زندگی مان را روشن می کند .

تمرکز روی خودشناسی ؛ تفکّر درین باره که چیستیم ؟ کیستیم ؟ ، نجاتمان می دهد از خیلی مصائب و مشکلات . ما را

می رهاند از گرداب های ذهنی و به جهان روشن روح هدایت می شویم .










سفر


خرد ، مسیر واقعی را به ما نشان می دهد  و ما را در راه پیش می برد .

خرد ، به احساس و اشتیاق و امید وابسته نیست . خرد ، بر پایه ی درک بنا شده . به مرحله ی خرد رسیدن ، لازمه اش

درک درست راه معنوی ست . برای چه وارد راه شده ایم ، به کجا می خواهیم برسیم ، چقدر توش و توان آماده کرده ایم و

تا چه بهایی برای رسیدن پرداخت می کنیم ؟

حساب و کتاب ، دقیق ، بی رو دربایستی .

راه معنوی یک سفر درون شهری یا به شهرهای دور و بر نیست که یک ساعت قبل از حرکت بلیط بخری و بروی ؛ راه 

معنوی سفر به قطب جنوب است یا به جنگل های آمازون با به قلّه ی اورست که تدارکاتش گاه سال ها به طول می انجامد . 

سفر به فضاست با همه ی مقدّمات و توضیح و تفسیراتش .

شاید اولّش خود به خود در راه افتاده باشی یا چشم باز کرده باشی و دیده ای که در راهی ، ولی از وقتی که فهمیدی و

هشیار شدی ، باید فقط به راه و به تدارکاتش و به سفری که در پیش داری ، بیندیشی .

راه معنوی ، پایان تمام سفرهاست .







خرد


عشق ، بهانه ی خوبی برای شروع راه معنوی ست . ولی عشق ، معنویّت نیست . عشق ، شور و اشتیاق  "ما "ست و تا 

وقتی کاربرد دارد که مایی  وجود داشته باشد .

پس از چندی پیمودن مسیر ، راه شروع به محو " ما " می کند و عشق وابسته به آن نیز رنگ می بازد و اگر جایگزینش را

پیدا نکنیم ، انگیزه مان برای پیمودن راه معنوی را از دست داده ایم و متوقّف می شویم .

جایگزین عشق ، خرد است .