غذا


اجتماع مانند یک منبع انرژی ، افرادش را تغذیه و پر می کند . انرژیی که اجتماع به افراد تزریق می کند ، خشم و 

حسّ انتقام و کینه جویی و حسد و رقابت و شهوت و حرص و طمع و ... می باشد .

در واقع آدم های اجتماع تسخیرشده هستند مثل خون آشام ها و زامبی ها که می توانند از این نوع انرژی استفاده کنند ،

وگرنه این انرژی فرد سالم را نابود می کند . همچنان که کودکی که به دنیا می آید ، به تدریج به این نوع غذا عادت 

می کند و از معصومیّت خود دور می شود و جوری می شود که فقط از روی خشم یا حسد یا شهوت و طمع می تواند

اقدام کند ، وگرنه انگیزه برای اعمالش ندارد .

چلای اک ، خودش را از این پستان و شیر سمّی دور می کند و می رود دنبال منبع تغذیه ی دیگر که همان نور و صوت

باشد . انگیزه ی او برای اعمالش عوض می شود و کارها را در راستای رسیدن و مستقّر شدن در آگاهی روح

انجام می دهد .





خاموش


آدم های خلافکار و مجرم هم قوانین اجتماع را برهم می زنند ، امّا آن ها از دست اجتماع شاکی هستند و دنبال

جلب توجّه و ترحمّ اجتماع هستند و برای دیده شدن و انتقام خرابکاری می کنند .

سالک قوی ست واز توجّه اجتماع تغذیه نمی کند و هدفش روح است و خاموش پیش می رود ،

در راه نور و صوت .







عصیان


سالک راه معنوی یک یاغی ست . یاغی در برابر قوانین اجتماع .

طغیان او درونی ست . نظم بیرون را برهم نمی زند . در برابر نظام اجتماعی که در درونش شکل گرفته ، قیام می کند و

درون خودش را پاکسازی می کند از آثار زندگی اجتماعی ؛ از مراوده ها و معاشرات و حرف ها و فکرهای اجتماع .

از رنگ اجتماع به در می آید و رنگ روح می گیرد .

کاری به بیرون ندارد . نظرش را تحمیل نمی کند و کسی هم نمی فهمد او چه مرام و مسلکی دارد .

می گذارد زندگی مسیر طبیعی خودش را طیّ کند و می داند آگاهی ست که سطح افراد را مشخصّ می کند و تا

آگاهی شان تغییر نکند ، نمی توان از آن ها انتظار تغییر داشت .

سالک فقط مسئول خودش است .







روح بی فکر و احساس


آدم ها از فکر و احساس درست شده اند . یا فکر می کنند یا احساس و یا هردو با هم .

این دو به روح ربطی ندارد . روح نه فکر می کند نه احساس دارد .

برای به روح رسیدن ، باید از فکر و احساس گذشت .







قانون برتر


اجتماع ، آدم ها را در چرخه ای از تأیید کردن و نیاز به تأیید شدن قرار می دهد و آدم ها بدون تأیید وهمراهی اجتماع ،

نمی توانند کاری بکنند .

آدم ها برای این که تأیید اجتماع را داشته باشند ، در چهارچوب اجتماع زندگی می کنند و کاری نمی کنند که اجتماع از

آن ها دلخور شود .

راه معنوی ، پاک کردن تمام قراردادهای اجتماع از ذهن سالک است و جایگزین کردن قوانین طلایی اک  .

قوانینی که برای رسیدن به آزادی و خرد وضع شده و به چلا کمک می کنند که نیازش به تأیید و سپاس اجتماع را ترک

کند و به آزادی عمل و تفکّر مستقلّ برسد .







انسان


اجتماع ، صندوق خیمه شب بازی ست که پر است از عروسک های جورواجور و عروسک گردان مرگ است ، که نخ

عروسک ها را تکان می دهد و بازی های زندگی را به وجود می آورد و آدم ها را در نقش های گوناگون قرار می دهد .

استاد ، نخ شما را از دست مرگ می گیرد و رها می کند و از آن به بعد عروسک نیستید ، انسانید و با انرژی آگاهی

حرکت می کنید .

باید به دنبال آگاهی بالاتر و انرژی بیشتر بود .





زنده


 اجتماع ، جسمی مرده و رو به فساد ست که با نیروی نفسانیّات حرکت می کند . و همه ی کسانی که در این پیکره ی مرده 

عضوند ، از مرگ و نیستی نیرو می گیرند و رو به فنا می روند .

مرده هایی که مرگ به بازیشان گرفته ست .

باید از اجتماع جدا شد ، از انرژی آن گسست تا راه ورود مرگ به وجودمان را ببندیم و با پیوستن به اک و جریان حقّ ، 

از زندگی انرژی بگیریم ، زنده شویم و به جاودانگی برسیم .







تنفّس


اجتماع سنگین است و در مرداب فیزیک فرو رفته و ماندن با آن ، فرو رفتن است .

برای رسیدن به هوای آزاد و رهایی ، باید زنجیرهای دلبستگی و وابستگی را پاره کرد .

این راه معنوی ست .








دل کندن


اجتماع چون ظرف آب شکری ست که حشرات را دور خود جمع می کند و به درون می کشد .

باید دل کند از شیرینی ها و رفت .

تنها رفت .






گسسته


در اجتماع ، آدم ها چون جمع زندانیانی در سیاهچال که پایشان به زنجیر بسته شده ، به هم بسته و وابسته اند .

 با هم می نشینند و با هم بلند می شوند و با هم می روند .

با اجتماع بودن یعنی ماندن در سیاهچال . سیاهچال امیال حیوانی و کارهای بیهوده و افکار فاسد .

 ماندن با اجتماع ، ماندن در سیاهچال نفسانیّات است و راهی برای معنویّت نمی ماند .









استقلال


اجتماع ،‌ روح را ضعیف می کند به واسطه ی وابستگی ها و دلبستگی هایی که پیش می آورد . روح ، قدرت روانی و

احساسی اش را برای روی پای خود ایستادن و قوی شدن از دست می دهد و باید همیشه از طرف اجتماع حمایت شود .

راه معنوی ، راه جدا شدن ، تنهایی و از نظر احساسی و ذهنی مستقلّ شدن است .

در راه معنوی فقط خودمان هستیم و استاد .







خروج


برای متمرکز ماندن روی روح ، باید از درون با دیگران قطع رابطه کرد .

اجتماع ، دشمن معنویت و بدترین محلّ برای سالک است . جمع آدم ها خصوصیّاتی دارد که مخالف طریق معنوی ست .

در جمع ، همه به شکل هم در می آیند ، احساساتی می شوند ، با هم یک کار را می کنند ، ...  .

این ها در راه معنوی جایی ندارد . راهی که فردی ست و هدف آن ، کسب هویّت از طریق شناخت خویشتن است ، نه از 

عضو جمع و انجمن بودن . 

باید تا جایی که می شود از جمع های اجتماع خارج شد ، گروه ها ، انجمن ها ، محفل ها ، ... و از جمع هایی مثل 

جمع های خانوادگی که نمی شود کاریش کرد ، باید از درون خارج شد .








روشن و خاموش


روح چیست ؟

جنس روح به نور نزدیک است و به الکتریسیته . حالتی شبیه فلاش دوربین که یک لحظه نورشدیدی تولید می شود یا شبیه

آذرخش . این یک لحظه نور شدید و سپس خاموش شدن به سرعت زیادی تکرار می شود و روح به وجود می آید .

برای مثال اگر فاصله ی بین هر درخشش و خاموشی را یک ثانیه بگیریم ، روح یک ثانیه وجود دارد و یک ثانیه نیست !

 در فاصله ی دو تابش ، در خاموشی ، روح دوباره خلق می شود . 

رودخانه ای را درنظر بگیرید . فراز و فرودهای آب ، مثل روشن و خاموش شدن های روح است . جریان زندگی در روح

جاری ست با بود و نبود .

یا به زبان رایانه ، روح از صفر و یک تشکیل شده است . هست و نیست .

مادّه ی تشکیل دهنده ی روح مانند پلاسمای سلّول که حاوی اطّلاعات و مواد غذایی است ، اطّلاعات را در خود  

 نگه می دارد ؛‌ آگاهی را.








خودشناسی


ما کیستیم ؟ روح چیست ؟

به دنبال جواب این پرسش رفتن ، ما را به سرچشمه های حقیقت می رساند . حقیقتی که زندگی مان را روشن می کند .

تمرکز روی خودشناسی ؛ تفکّر درین باره که چیستیم ؟ کیستیم ؟ ، نجاتمان می دهد از خیلی مصائب و مشکلات . ما را

می رهاند از گرداب های ذهنی و به جهان روشن روح هدایت می شویم .










سفر


خرد ، مسیر واقعی را به ما نشان می دهد  و ما را در راه پیش می برد .

خرد ، به احساس و اشتیاق و امید وابسته نیست . خرد ، بر پایه ی درک بنا شده . به مرحله ی خرد رسیدن ، لازمه اش

درک درست راه معنوی ست . برای چه وارد راه شده ایم ، به کجا می خواهیم برسیم ، چقدر توش و توان آماده کرده ایم و

تا چه بهایی برای رسیدن پرداخت می کنیم ؟

حساب و کتاب ، دقیق ، بی رو دربایستی .

راه معنوی یک سفر درون شهری یا به شهرهای دور و بر نیست که یک ساعت قبل از حرکت بلیط بخری و بروی ؛ راه 

معنوی سفر به قطب جنوب است یا به جنگل های آمازون با به قلّه ی اورست که تدارکاتش گاه سال ها به طول می انجامد . 

سفر به فضاست با همه ی مقدّمات و توضیح و تفسیراتش .

شاید اولّش خود به خود در راه افتاده باشی یا چشم باز کرده باشی و دیده ای که در راهی ، ولی از وقتی که فهمیدی و

هشیار شدی ، باید فقط به راه و به تدارکاتش و به سفری که در پیش داری ، بیندیشی .

راه معنوی ، پایان تمام سفرهاست .







خرد


عشق ، بهانه ی خوبی برای شروع راه معنوی ست . ولی عشق ، معنویّت نیست . عشق ، شور و اشتیاق  "ما "ست و تا 

وقتی کاربرد دارد که مایی  وجود داشته باشد .

پس از چندی پیمودن مسیر ، راه شروع به محو " ما " می کند و عشق وابسته به آن نیز رنگ می بازد و اگر جایگزینش را

پیدا نکنیم ، انگیزه مان برای پیمودن راه معنوی را از دست داده ایم و متوقّف می شویم .

جایگزین عشق ، خرد است .







شنیدن


مشکلات ، سخن گفتن خداوند با ماست . وقتی هیاهوی زندگی گوش ما را پر کرده و صدای آرام را نمی شنویم ،

داد می زنند .

مشکلات ، ما را مجبور می کنند به خداوند گوش دهیم .






سکوت


نزدیک ترین کلمه به خداوند ، سکوت است .

هر چه بیشتر در سکوت فرو رویم ، به او نزدیک تر شده ایم .

برای برقراری سکوت در لایه های ذهن ، به تمرین و ممارست نیاز است .

بزرگترین تمرین ، ایمان به اوست که باعث آرامش می شود .

درک معنی خدا ، درک با خدا بودن ؛ سبب ایمان و آرامش می شود .







آرامش


آرامش ، حالتی ست که به ما می گوید در مسیر درست هستیم یا نه . آرامش ، هدیه ای ست از طرف خدا، به قلب آنانی

که او را یاد می کنند و در او سکنا گزیده اند .

آرامش ، ذهن را تسکین می بخشد و شفا می دهد .

همه ی خواسته ها را ممکن و دست یافتنی می سازد .

سفر روح است به درون منطقه ی خداوند .

ایمان ست و تواضع . پذیرش و حرکت . رفتن و ماندن در قلب خدا .

دورشدن ست از دنیا و نزدیک شدن به خدا .

آرامش یعنی خدا .






کلید استاد


چگونه می توان به ضمیر ناخودآگاه دسترسی پیدا کرد تا بتوانیم محتویّات آن را عوض کنیم ؟‌ محتویّاتی که

دستورالعمل هایی ست برای ذهن و احساسات تا چگونه رفتار کنند و احساس نمایند . چگونه می توان بر این مرکز فرماندهی

 مسلّط شد ؟

تسلّط کامل بر ذهن ناخودآگاه و توانایی تنظیم به دلخواه آن محتاج سال ها ریاضت و کوشش است . تا این توانایی را خودمان

به دست آوریم ، می توانیم از توانایی استاد بهره ببریم و با کمک او در بن بست های ذهن ، راه بگشاییم و به مسیرها و

زندگی های نو برویم . امّا ذهنیّت باید عوض شود . نمی شود به استاد گفت که بیا زندگی مان را عوض کن . این ذهن ماست

که زندگی مان را می سازد . اگر تغییر زندگی می خواهیم ، باید ذهنیّت مان را تغییر دهیم . در این تغییردهی ست که استاد

به ما کمک می کند تا بدون وارد شدن به جزییاّت پیچیده ی ضمیرناخودآگاه ،  بخشی از محتویاتش را که بر اکنونمان مؤثّر

است عوض کنیم تا سر و سامانی نو به زندگی مان بدهیم .

باید از استاد بخواهیم و اجازه ی دسترسی را هم به او بدهیم .






رمزگشایی


رسیدن به ریشه ها ؛ ریشه های تشکیل دهنده ی ذهنیّات و احساسات ما . ریشه هایی که مشکلات ما را آب می دهند .

ریشه هایی که بن بست ها را برای ما به وجود می آورند .

این ریشه ها کجا هستند ؟‌ درون ناخودآگاه . و ناخودآگاه ، جعبه ی سیاه است . رمزگذاری شده و حاوی تمام اطّلاعات در  

مورد ما و احوالاتمان . کارهایی که کرده ایم ، حرف هایی که زده ایم ،  فکرهایی که داشته ایم .

دسترسی به صندوق ناخودآگاه ، احتیاج به رمزگشایی دارد و این یعنی صرف وقت بسیار با خود و غوطه ور شدن در خود و

در حالات خود . دیدن خود .

باید برای خودمان به وجود بیاییم و خودمان را ببینیم تا بتوانیم صندوقچه ی اسرار را بگشاییم .







باز


بازبودن به روی همه ی آدم ها و همه ی اتّفاق ها .

بازبودن ما به اک کمک می کند که زودتر درس هایش را بدهد و شرایط سریع عوض شود . وقتی نمی پذیریم و مقاومت

می کنیم ، انرژی اک ابتدا صرف باز کردن ما می شود تا آماده ی گرفتن درس ها شویم .

این یکی از حالت های پیشرفته ی ذهن می تواند باشد که چلا خودش ، خودش را باز کند ، با تجزیه و تحلیل احساسات

و ذهنیّات تا بفهمد که در این مورد خاصّ چرا بسته است و بتواند با غلبه بر ناخودآگاه ، خودش را باز  کند .

در واقع هم راستای اک حرکت کند تا انرژی مضاعفی تولید شود و وضعیّت موجود سریع تر عوض شود .






لبریز


هر چه  بیشتر از خدا پر شویم ، به برآورده شدن آرزوهایمان نزدیک تر می شویم . لبریز شدن از خدا ، باعث به وجود آمدن

حالاتی در ما می شود که موانع ذهنی و احساسی رسیدن به خواسته ها را برطرف می کند . ما را در سرچشمه ی

اجابت ها و رسیدن ها مستقرّ می کند .

وقتی خودمان را به روی خدا باز می گذاریم ، احساس فروتنی و تسلیم وجودمان را در برمی گیرد و عشقی که از فروتنی در

وجودمان جاری می شود ، عشقی روحانی ست ؛ نه عشقی احساساتی که سرشار از خودخواهی و نافرمانی باشد . و

این عشق به ما کمک می کند که موانع را پشت سر بگذاریم ، موانعی که غرور و خودخواهی در راه رسیدن به خواسته ها

ایجاد می کند .

شاید این که خودمان را به روی خدا باز کنیم ، خیلی کلّی باشد و چلا نداند که دقیقاً باید چه کار کند ؛ اندیشیدن به استاد

و جاری کردن عشق خود به سوی او و غوطه ور شدن در این جریان عشق ، راه حلّ عملی این کار ست .







در عوض


از دو طریق می توان به خواسته ها رسید : راه سخت و راه سخت تر .

راه سخت ، همین راه مردم عادّی ست . با زور و فشار می خواهند به خواسته های شان برسند و راه سخت تر ، راه رهروان

معنوی ست که رسیدن به خواسته ها را بهانه ای می کنند تا تجربیّات معنوی کسب کنند و در راه شان پیش روند .

آدم های عادّی خوبی های شان را می دهند تا به آرزوهای شان برسند . آرامش شان ، راستگویی شان ، وقار و

متانت شان ، ...

و سالکین راه معنوی ، بدی های شان را می دهند تا در عوض خواسته های شان را بگیرند ؛ ترس های شان ، غرور و کبرشان ،

وابستگی و طمع شان ، شهوت و ضعف های شان .

راه دوّم ، راه رسیدن به اصل خواستن است ، نه فقط خود خواسته ، بلکه کشف خواستن یک چیز ، کشف آرزو ، کشف این که

همه ی این ها بهانه بوده تا طفل را به مدرسه بکشاند ، به راه .







خواسته ها


خواستن ، حرکت به وجود می آورد و حرکت باعث رشد می شود و انگیزه ای که خواسته مان در ما به وجود می آورد ،

تشویق مان می کند که عیب های مان را برطرف و خود را بازسازی کنیم .

حرکت در راه رسیدن به خواسته ها را باید با راه معنوی تلفیق کرد تا برآورده شدن آرزوهای مان بهانه ای شود تا به 

وصل های بالای معنوی صعود کنیم .







نهان


اکنکار ، آیینی پنهانی ست ، به دو دلیل : از مزاحمت های اجتماع به دور باشد ، نه فقط به واسطه ی موضعش نسبت به 

مذهب رسمی ؛ آدم ها از مسیرهای جدید بدشان می آید و نسبت به هرکس که اصول زندگی شان را زیرسؤال  ببرد ،

موضع می گیرند .

و دلیل دیگر این که ، تا هرکس نتواند وارد این طریق شود . کسانی وارد شوند که واقعاً اهل این کارند و پیگیری می کنند و

برایشان تفنّن و تفریح نیست .







فشار


فشارها سه دسته اند :

فشار اجتماعی : اجتماع سخت می کوشد که همه ی افرادش را به یک شکل دربیاورد و اگر کسی خواست راهی متفاوت

بپیماید ، مانع او می شود و به هر طریقی که بتواند جلوی او را می گیرد .

فشار مذهبی : مذهب به عنوان یکی از بازوهای اجتماع برای کنترل افراد ، نقش مهمّی در منصرف کردن افراد از ورود به

راه های معنوی دارد ، با ترساندن آن ها از عذاب وعقوبت . و همچنین با تنبیه افراد به جرم خروج از دین . برای همین یکی

از اصول اک ، پنهانی بودن آن ست .

فشار موقعیّت ها  : فشار موقعیّت ها مثل بیماری ، بی پولی ، تنهایی ، ...  از دو ناحیه اعمال می شود : یکی از جانب اک 

برای امتحان چلا و دیگر از جانب کَل برای منصرف کردن چلا .


















کشتی نجات


تحت فشار ، چلا رابطه اش با استاد قطع می شود و سرگردان می شود .

وقتی وضعیّت آرام است ، به تقویت رابطه ی خود با استاد بپردازید تا در مواقع طوفانی ، این کشتی نجات را از دست ندهید .

 







حکمت


هر موقعیّتی که در آن قرار داریم ، از روی حکمتی به وجود آمده است . تلاش برای پیدا کردن این حکمت ، یکی از راه های

تمام شدن وضعیّت هاست . این تلاش هم به سپری شدن موقعیّت ها کمک می کند ، هم به تجربه ی راه معنوی .

گاهی هم نمی توانیم به حکمت موقعیّت ها پی ببریم . امّا همین که بدانیم و درک کنیم که حکمتی در کار است ، به عمق

معنویّت ما می افزاید و راه را برای درک معنوی تر مسائل می گشاید .







رشد


راه معنوی ، راه بزرگ شدن ست ، راه رشد ، رشدی که ساز و کار اجتماع مانع آن شده بود و حالا با آزادی که معنویّت به چلا

عطا می کند ، او دوباره به رشد خود ادامه می دهد .

امّا مسأله به همین سادگی نیست . آگاهی مثل جسم نیست که چه بخواهی ، چه نخواهی ، رشد کند . می توان جلوی

شکوفایی آگاهی را گرفت . می توان گفت :" نمی خواهم به رشد درونی ؛ رشد معنوی ؛ رشد آگاهی برسم ". می توان به

جایزه هایی که ذهن و احساس در مهد کودک کَل دریافت می کنند ، دلخوش کرد و پا بیرون نگذاشت برای طیّ مراحل بالاتر . 

می توان کوچک ذهنی و احساسی ماند ، با جسمی بزرگ شده .

راه معنوی ، راه رشد است ؛ و اگر رشد نکنی ، با شلّاق مشکلات بر سر و رویت می کوبند تا دل بکنی از اسباب بازی هایت 

و به دنیای رشد یافته ها وارد شوی .

مشکلات ما را بلند می کنند ، بزرگ می کنند ، ناخواسته به رشدمان می رسانند ، همان وقتی که در تلاشیم از آن ها عبور

کنیم ، داریم از کودکی خود ردّ می شویم ، از حقیری خود .







پذیرش


نگذارید کار به خشونت بکشد .

راه معنوی در ابتدا درس ها را به آرامی و نرمی می دهد و چلا باید به همین نرمی و آرامی بپذیرد . اگر در این مرحله

چلا درسش را نگرفت ،‌ درس در قالبی محکم تر بیان می شود و همین طور سطح سختی روش بالا می رود .

سعی کنید در همان مراحل ابتدایی که شیوه ی درس دادن هنوز ملایم است ، درستان را بگیرید .

این خرد معنوی ست . هم رنج کمتری می برید و هم سریع تر پیشرفت می کنید .







درس


مشکلات و مسائلی که ما را در زندگی درگیر می کنند ، دو کار انجام می دهند : سوزاندن کارما یا دادن درس .

در اوایل راه معنوی ، مشکلات فقط برای کارماسوزی ست . از وصل پنج به بالا ، کم کم جریان مشکلات به سمت دادن 

درس های جدید به چلا پیش می رود . چون کارماهایش را سوزانده و از آن مهمّ تر ، دیگر کارمای آن چنانی به خاطر سطح

آگاهی اش تولید نمی کند و آن چه هم که تولید می شود ، در طول همان روز می سوزد و به فردا نمی افتد .

همان وقتی هم که مشکلات به خاطر کارماست ، می توان درس گرفت و فقط رنج نبرد ، بلکه این رنج را به درس مبدّل کرد  

و یک قدم به پیش برداشت .

از وقتی وارد راه معنوی شدید ، فقط به فکر آموختن باشید ، حتّا زیر شدیدترین فشارها . فقط یادگرفتن و کسب آگاهی ست

که شما را نجات می دهد .







بی پاسخ


هیچ وقت چیزی را از خدا نخواهید یا بدتر از آن ، برای رسیدن به خواسته هایتان ، تضرّع و زاری نکنید .

رسیدن به خواسته ها مسیری دارد که باید پیموده شود ، می توان آن را کوتاه تر کرد اگر بفهمید که چه درسی را باید بگیرید

و گاه کارمایی ست که مستهلک می شود . پس مشکلات ، هدیه هستند .

گریه و زاری کاری نمی کند جز این که شما را ضعیف می کند ؛ به جای آن درخواست کنید که درک کنید چرا این مسأله پیش

آمده .

برطرف شدن مشکلات و رسیدن به خواسته ها ، اموری هستند که مربوط به ساز و کار جهان فیزیک ست و طبق روال همین

جهان هم باید پیش رود . خدا در امور جهان دخالت نمی کند ، به عبارت دیگر اصلاً به درخواست هایتان گوش نمی دهد .

این جهان شماست ،‌ شما ساخته ایدش و شما هم باید به فرجام ببریدش . هیچ کس در جهان شما دخالت نمی کند . فقط

خودتان می توانید جهانتان را عوض کنید .

از خودتان شروع کنید .







چراغ ها


یکی دیگر از فکرهای انحرافی که در نتیجه ی فشار مشکلات تصحیح می شود ، حسّ برتری بر دیگران به واسطه ی در

راه معنوی بودن است . فخر فروشی به دیگران که " من کار معنوی می کنم و شما دور از راهید . من بهترم ، من برترم ".

یک صفحه ی بزرگ را در نظر بگیرید که رویش لامپ های زیادی را نصب کرده اند . بعضی از لامپ ها روشن و بقیّه خاموش

یا کم نور.

از دورکه نگاه می کنی ، همه ی لامپ ها را در یک سطح می بینی .

این دید خدا به روح هاست . همه در یک سطح ؛ استاد و انسان عادّی .

کسی که در راه معنوی ست ، چراغ روشن است ، ولی جایگاهش فرق نمی کند . همه ی چراغ ها روزی روشن می شود ؛

بعضی پرنورتر .

وجود استاد برای همین است که چراغ های همه را روشن کند .








قدّ آگاهی


از تغییرناپذیرات دیگر که انرژی زیادی از افراد می گیرد ، چه موقع انجام و چه برای تصحیح آن ، تلاش برای تغییر دیگران است .

دیگران را نمی توانید تغییر دهید ؛ به یک دلیل خیلی ساده : آن ها چشم انداز شما را ندارند . آن ها در راستای قدّ آگاهی خود   

به جهان و مسائلش می نگرند و قدّ آگاهی را یک شبه نمی توان عوض کرد . همین که فرد به اندازه ای برسد که تصمیم بگیرد

بزرگ شود ، تناسخ ها طول می کشد .

پس از این وسوسه ی مدام که دیگران را عوض کنیم ، دست بکشیم و بدانیم که ما فقط می توانیم یک نفر را در دنیا عوض کنیم 

و آن هم خودمان هستیم . پس شروع کنیم ، وگرنه راه معنوی با فشارهایش ، این درس را به ما می فهماند .  







تغییرناپذیر


یکی از درس هایی که مشکلات به ما می دهد ، وقتی فشار شدید و طاقت فرسا شد ، این ست که از تلاش بیهوده برای تغییر 

آنچه تغییرناپذیر است ،‌ دست بر می داریم و فقط روی مشکل اصلی که همیشه خودمان هستیم ، متمرکز می شویم .

از تغییرناپذیرات جهان ، بهبود شرایط طبقه ی فیزیکی می باشد . فهم این نکته که اصلاً قرار است ،‌ چنین باشد ، شاید کمی طول

بکشد . و این که فرد دست از تلاش برای تغییر اوضاع جهان بردارد و فقط برای تغییر خودش تلاش کند .

شاید به نظر کسی این خودخواهی بیاید که فقط به فکر خودمان باشیم ؛ برای درک این نکته گاهی راه معنوی مجبور می شود

فشار را کمی شدیدتر کند .

هرکس که برای بهبود اوضاع جهان تلاش کرده ؛ اگر خیلی صادق بوده ، در نهایت به آشوب بیشتر اوضاع کمک کرده . مذاهب

را بنگرید . رهبرانشان روز اول پیام رستگاری و نجات بشر را داشته اند ،‌ اما حالا نود درصد تلاطم جهان براثر همین مذاهب

و پیروانشان می باشد .

استادان اک می توانند اوضاع جهان را یکباره تغییر دهند ، امّا می دانند که خصوصیّت فیزیک این ست . این طورش کرده اند تا

روح آزموده شود ، وگرنه اصلاً چه نیازی به فرستادن روح به پایین بود .

اگر شما تلاش کنید یکی از عادت های بدتان  ؛ مثلاً دروغ گفتن یا غیبت کردن ،‌ سیگارکشیدن یا پرخوری را ترک کنید ، به حال

خودتان و اطرافیانتان بسیار مناسب تر است که عمری بیهوده برای تغییر جهان و تغییر دیگران بکوشید و از خودتان غافل مانده

باشید .










قوانین فیزیک


کَل نیرانجان ، روحی ست که به سرپرستی طبقه ی فیزیکی منصوب شده و وظیفه اش ، سخت کردن بازگشت روح ها به

طبقه ی روح می باشد ، با به دام کشیدن ذهن و احساس .

روحی که می خواهد به بالا برگردد ، باید بداند که کَل ،‌ دارد به وظیفه اش عمل می کند و نباید با او احساس دشمنی کند . اگر 

روح کنترل ذهن واحساس خود را به دست بیاورد ، می تواند سیم خارداری که کَل دور طبقه ی فیزیک کشیده را پاره کند و ردّ

شود . مشکل ، وسوسه های کَل نیست ،‌ خامی روح مشکل ساز شده و چاره اش هم فقط تجربه است .

تجربه ی مفید در راه معنوی ، تجربه ی کوشش و مجاهدت .

در آغاز شروع راه معنوی ، روح از کَل و دسیسه هایش حذر می کند و چون هنوز بی تجربه و ضعیف ست ، می ترسد که نتواند

از دام کَل برهد ، امّا با پیشرفت در راه معنوی ، و با به دست آوردن کنترل تدریجی ذهن و احساس ،‌ روح قوی می شود و به مرور

ترسش از کَل می ریزد . چون می بیند که دارد از او قوی تر می شود .

در این مرحله از مسیر که روح می خواهد از قرنطینه ی خود خارج شود و آموزه های معنویش را در اجتماع و در مواجهه های

واقعی با آدم ها محکّ بزند ، این اصل مهمّ را یاد می گیرد که با کَل کنار بیاید و قوانین او را بپذیرد ، کَل موظّف است که این

قوانین را اجرا کند ، پس بیهوده نباید با او جنگید . برای زندگی و در نهایت رفتن از این طبقه ، باید اصولی را که حاکم است ،

پذیرفت .

این قوانین را نمی توان عوض کرد ، چون باید این طور باشد ، فقط باید قبول کرد و تناسخات را به پایان رساند .






واقعیّت


یکی از درس های مشکلات این است که ما را مجبور می کند واقعیّات زندگی را بپذیریم و از دنیاهای خودساخته خارج شویم و

دنیای واقعی را که در آن زندگی می کنیم ، قبول و به عنوان فردی از اجتماع به وظایف خویش عمل کنیم .

راه معنوی را در محیطی دربسته و عاری از هر انرژی مزاحمی نمی توان خیلی جلو برد . فرد کارایی خودش را کم می کند .

به عنوان ابزاری برای اک ، می بایست به قوی ترین حالت خویش دست پیدا کنیم تا بتوانیم هر جای اجتماع که لازم بود ، اک

از ما سود ببرد . و برای رسیدن به این منظور ، باید با قوانین فیزیک کنار بیاییم .

مشکلات ما را وادار به مصالحه می کند . می پذیریم که در جهان ، بدی یک واقعیّت است و باید با آن کنار آمد . نمی توان

سفید سفید بود ، باید خاکستری شد .






چگونگی


استاد به ما می نگرد ، به کوشش های ما ، به تفکّرات ما ، به زجرهای ما . او می خواهد که ما قوی شویم . هر کدام از ما استاد

آینده هستیم . پس باید علاوه بر این که مشکلاتمان را حلّ می کنیم ، طریقه ی حلّ مشکل را نیز یاد بگیریم . 

و این مستلزم این است که هشیار باشیم و ذهنی آرام در برخورد با مشکلات داشته باشیم تا ببینیم که چه اتّفاقی دارد

می افتد ، تحوّلات درونی خود را مشاهده و روز به روز پیشرفت خود را اندازه گیری کنیم .

مثل بیماری که به مرض خاصّی دچار است و پزشکی داروی منحصر به فردی را برای او تجویز کرده و او ضمن مصرف دارو ،

چگونگی اثر آن و نیز روند بهبود خود را نیز زیرنظر دارد .

چون : خود او نیز باید روزی دارویی ترکیبی برای نوع خاصی از بیماری تجویز کند .

و این اتّفاق فقط در راه معنوی می افتد که شما حامی دارید و می دانید کسی هست که حواسّش به شماست و خیالتان راحت

است و ذهنتان پریشان نیست و با آرامش ، بیماری و طریقه ی بهبود آن و نوع اثرگذاری روش های استاد برای بهبودی تان را

مدّنظر دارید .

راه معنوی ، کلاس آموزشی است .







حمایت


حمایت در راه معنوی به چه شکل انجام می شود ؟

اصل کلّی حمایت این است که فرد تقویت شود تا بتواند مشکلش را حلّ کند . با پذیرش این نکته که مشکلات برای تقویت نقاط

ضعف ماست ، پس حمایت نیز باید در همین راستا باشد . حمایت به فرد سرنخ های حلّ مشکل را می دهد ، راه رسیدن به راه

حلّ را نشان می دهد . و چون همه ی مشکلات ما از ناتوانی های ذهنی و احساسی ست ، پس حمایت ها نیز راه غلبه بر این 

ناتوانی ها را نشان می دهد .

حلّ مشکلات ،‌ یک جهاد درونی ست ، یک کوشش مستمرّ برای فرارفتن از محدودیّت های ذهنی و احساسی . هر مشکلی

می آید تا بخشی از قلمروی روح را بسازد .

و حمایت ، آموزش سازندگی ست . حمایت ها یاد می دهند که درست و اصولی تلاش کنیم ، مشکل را شناسایی کنیم و 

درمان درست را بیابیم و این به ذهن و احساسی آرام نیاز دارد . مراقبه برای همین است که شما را آرام کند تا بتوانی پیام های

 استاد را که درباره ی حلّ مشکل می فرستد ، دریافت کنی .

استاد ، پزشک است ، علّت درد را تشخیص می دهد و دوا را تجویز می کند ، با شماست که دوره ی درمان را تکمیل کنید .

و چلا کسی است که به دکتر مراجعه می کند ، چون می خواهد خوب شود و آدم عادّی کسی است که به دکتر مراجعه

نمی کند ،‌ چون نمی داند مریض است . به این درجه از رشد معنوی رسیدن که بفهمی مریضی ؛ خیلی هم مریضی ، شروع 

راه است .

در این موقع سه درجه از آگاهی شکوفا شده .

ورزش ذهن


مسائل و مشکلاتی که در زندگی پیش می آیند ، علاوه بر اینکه روح را با تجربه می کنند ، ذهن را نیز گسترش می دهند .

ذهن در حدود سنّ ده - دوازده سالگی طبق آموزش هایی که از محیط می گیرد ، دست از کنجکاوی و کشف جهان بر می دارد و

به آن چه دیده و شنیده ،‌ قناعت می کند . جهانش همین قدر می ماند و آموخته هایش از جهان ، نیز . بقیّه ی زندگی برایش تکرار

مکرّرات است و رفتن در مسیری ثابت . مسیری که دیگران می روند . هنرمندان برای همین است که نقش مهمّی در جامعه 

دارند . آن ها ذهنشان را تربیت می کنند که همیشه جستجو گر باشد و به هیچ چیز با دید قبلی نگاه نکند .

وقتی چلا با مشکلات روبرو می شود ، این مشکلات سبب می شود که او ذهنش را باز کند ، به جریان بیندازد تا بتواند به جواب

مشکلات دست بیابد . ذهنش را به کار وا می دارد . انگار که مشکلات ، ورزش ذهن هستند . ذهن را از کرختی و سستی به در

می آورند و ذهن دوباره رشد و پویایی خود را از سر می گیرد . دوباره در جریان آموختن قرار می گیرد تا بتواند جواب مشکلاتش

را پیدا کند . ذهن از محدودیّت هایی که اجتماع با تلقین برایش ایجاد کرده ، فراتر می رود و به راه های تازه می رسد و شروع به

حرکت می کند ، مثل ذهن یک کودک که جهان را دارد کشف می کند . ذهن دوباره جوان می شود و سرزنده و قوی برای روبرو

شدن با زندگی .

این مسیری است که چلا در راه معنوی طیّ می کند تا ذهنش را از شرایط برهاند ، چون حمایت می شود و حمایت ها جنبه ی

آموزشی دارد و تفکّر صحیح را به او یاد می دهند ، امّا در خارج راه معنوی ،‌ آدم ها اغلب مغلوب مشکلات می شوند و به جای

این که برای بیرون رفتن از سیاهچال محدودیّت ها تلاش کنند ، به گوشه ای از آن پناه می برند و سر در گریبان می کنند .








سلامتی


راه معنوی روشن کردن چراغ پستوها و زیرزمین هاست . پستوها و زیرزمین هایی که آدم های معمولی ، بخش هایی از

وجودشان را در آن پنهان می کنند ، بخش های بیمار و زشت وجودشان را ، بخش هایی که نمی خواهند دیگران ببینند .

راه معنوی در این نهانگاه ها را می گشاید و هر چه در  آن هست را بیرون می ریزد .

وقت تمیزکاری ست !

چیزی برای پنهان کردن وجود ندارد . زشت ها زیبا می شوند و بیماری ها شفا می یابند .

راه معنوی ، قدرتمند شدن برای مقابله با مشکلات درونی است که آدم های معمولی یا از آن می گریزند ، یا تسلیمش

می شوند و یا به مسکّن پناه می برند .

سالک ، بیماری ست که فهمیده بیمارست و پی درمان ست . برعکس دیگرانی که یا نمی دانند مریضند ، و یا از درمان

می گریزند ، یا از پزشک معالج .

استاد ، پزشک معالج روح است . درد را تشخیص می دهد و نسخه ی درست را تجویز می کند . باید راه او را پذیرفت و

دوره ی درمان را تکمیل کرد .

دارو ، معجونی از ذکرها و مراقبه ها و درس هایی ست که طیّ روز ، چلا می گیرد . باید بیمار هوشمندی بود و مسیر درمان

را پیدا کرد و پیش رفت .

شفا ، درد دارد ، بستری شدن دارد ،  نقاهت دارد ، باید برای رسیدن به شادی سلامتی ، همه ی این ها را تحمّل کرد .








خانه


وقتی راه معنوی را شروع می کنیم ، ناگهان با حجم زیادی از مسائل و مشکلات روبرو می شویم . چلا فکر می کند که چرا 

ناگهان هر چه مشکل بود ، یکباره به سراغش آمد ، در واقع او به سراغ مشکلات رفته .

راه معنوی مثل بازگشت به خانه پس از سفری دور و دراز است و حالا که آمده ایم ، کلّی کار هست که باید انجام دهیم :

همه ی خانه زیر توده ای از گرد و غبار فرو رفته ، شیرهای آب زنگ زده و تلفن قطع است ، سقف چکّه کرده و قسمتی از آن

فرو ریخته ، درخت باغچه خشک شده و خود باغچه پوشیده از علف های هرز ، به بوته زار بیشتر شبیه است  ، کاشی های  

حیاط لق شده و در خانه زنگ زده و هیچ کدام از همسایه ها را هم نمی شناسیم .

روح وقتی بیدار شد، می بیند که در مخمصه ای گیر افتاده ؛ بی بند و باری های ذهن و سلطه گری احساسات و ضعف های

جسمانی ، خانه ی وجود را غیرمسکونی کرده : باید دست به کار شود .








تعادل


در بخش هایی از زندگی مان بچّه گانه و ضعیف عمل می کنیم . بخش هایی که با دیگر قسمت های زندگی مان همخوانی ندارد .

مشکلات زندگی از این بخش ها به ما ضربه می زند . وقتی در راه معنوی هستیم و به واسطه ی مراقبه و رابطه با استاد ،

دیدی کلّی به وجودمان پیدا کرده ایم ، این تفاوت بین بخش های قوی و ضعیف را به خوبی می بینیم .

بخش های ضعیف ، باقیمانده ی تناسخاتی ست که هنوز احتیاج به کار دارد . تناسخاتی که نتواسته ایم درس هایش را تمام

کنیم و موکول شده به بعد و حالا که در راه معنوی هستیم ، بهترین موقع هست تا تکالیف انجام نشده را انجام دهیم و

درس هایی را که در آن ها نمره ی قبولی نیاورده ایم ، بگذرانیم .

هدف راه معنوی به تعادل رسیدن است . زیادها کم می شوند و کم ها زیاد می شوند تا بتوانیم درمسیر مستقیم بدون انحراف 

به چپ و راست حرکت کنیم . فقط این گونه است که می توانیم به مقصد برسیم ؛ در توازن کامل .







گل های منجلاب


سمومی که در فاضلاب ذهن جریان دارند ، جوانه های اهداف و آرزوها را می سوزانند . سمّ خشم ، حسد ، خودخواهی ،

وابستگی ، ترس ، شهوت ، ...

می توان از این سموم به عنوان کود استفاده کرد و کاری کرد که به جای نابود کردن جوانه های خواسته هایمان ، به رشد آن

کمک کند .

هر کدام از این سموم به دلیلی تولید شده اند . سمّ ترس چرا در ذهن منتشر می شود ؟ این ترس را باید رفت و شناخت ، 

ریشه ها را پیدا کرد ، حتّا اگر مربوط به تناسخات پیشین باشد . و این خودشناسی است . دقیق شدن در حالات خود و رفتن  

به مرکز تولید آن . خشم به ما چه می گوید ؟‌ از نارضایتی حکایت می کند . باید مورد نارضایتی و علّت آن را پیدا کرد . حسادت

از زمینه هایی می گوید که می توانیم در آن رشد کنیم و ...

هر کدام از سموم ذهن ، می تواند شروع رویش گلی باشد ، اگر به دید سازندگی بنگریم .

اینگونه هم به خواسته هایمان رسیده ایم ، هم سطح معنوی خود را ارتقاء داده ایم .









هفتاد درصد


مسأله ای مطرح شده بود راجع به مراقبه ی سوّم که اگر در طیّ سه روز ، استادی را نبینیم ، چه کنیم ؟‌

برای دیدن استاد ، باید حدّاقل هفتاد درصد هشیاری روزانه تان روی اک و راه معنوی باشد . کمتر از این مقدار ، استادی را

نمی بینید و این خود تمرینی ست برای هشیاری و تمرکز بیشتر روی اک و به یاد استاد بودن .

با فکر کردن به استاد ، او را نزدیک خود نگه می دارید .

این دوره را تکرار کنید تا وقتی که یکی از اساتید را حین مراقبه یا در رؤیا ببینید .









بالا و پایین



هر روح دو گونه تقدیر دارد . یکی تقدیر ازلی که هنگام جداشدن روح از پیکره ی سوگماد برایش تعیین می شود و دیگری تقدیری

که ذهن برایش رقم می زند با تولید کارما . روح در به وجود آوردن هیچ تقدیری دخیل نیست ، با اینکه او باید این تقدیر را سپری

کند .

سطح آگاهی در تقدیر ازلی تعیین می شود . و این تا حدّ زیادی آینده ی روح را مشخّص می کند . معلوم است که روحی با

سطح آگاهی بالا چه سرنوشتی پیدا می کند ؟

همه ی روح ها به آغوش سوگماد برمی گردند ، بنابراین هیچ تبعیضی در کار نیست . مسأله فقط زود و دیر رسیدن است .

روح هایی که آگاهی بالایی دارند ، راه معنوی را پیدا می کنند و با تربیت خویش ، از راه میانبری به بالا می روند و روح ها ی با

آگاهی کمتر باید چرخه ی کارمایشان را کامل کنند و بعد از طبقه ی فیزیک بروند .

درد و رنج بیشتری هم در کار نیست . چون وقتی درد و رنج وجود دارد که آگاهی اش باشد . روحی که آگاهی بالایی دارد ، درد 

و رنج را حسّ می کند و دنبال راه نجات می گردد و به راه معنوی می رسد و خودش را نجات می دهد ، و روحی که کمتر آگاهی

دارد، این درد و رنج را حسّ نمی کند و بنابراین حرکتی هم برای رفتن نمی کند .

در واقع در مقابل آگاهی بیشتر ، درد و رنج بیشتر نصیب روح می شود . چه آن هنگام که خود سالک هست و عزم رفتن دارد 

و چه هنگامی که استاد می شود و در رنج و درد چلاهایش شریک می شود و همچنین با نگریستن به مردم عادّی بر آن ها دل 

می سوزاند .

بحث بالا و پایینی هم برای روح مطرح نیست . مثلاً بگوید چرا آگاهی ام بیشتر نیست که استاد بزرگی شوم و چنین و چنان .

این ها صحبت های ذهن است .

برای روح جبر و اجبار تقدیر معنا ندارد . این هم حرف ذهن است .  روح جز پذیرفتن چیزی بلد نیست . بنابراین هیچ مخالفتی

با نظر سوگماد ندارد . برای او فقط عشق به سوگماد معنا دارد و در اقیانوس عشق و رحمت او بودن .

برای همین هم او تعیین کننده ی کارمایش نیست ، با اینکه باید آن را زندگی کند ، روح فقط هست و کاری که برایش تعیین 

شده را انجام می دهد ، هر جا .

آگاهی تعیین شده در تقدیر ازلی را نمی توان تغییر داد . می توان شکوفا شدن آن را تسریع کرد .





سطح آگاهی


برای ورود به راه معنوی سطحی از آگاهی لازم است که هر انسانی پس از رسیدن به آن سطح ، وارد راه معنوی می شود . این

حدّاقل سطحی ست که یک فرد برای ورود باید داشته باشد . حالا کسی که با سطح بالاتری از این حدّاقل وارد می شود ،  

راه را از سطح بالاتری شروع می کند و مفاهیمی که به او منتقل می شود ، به چلای معمولی گفته نمی شود . مفاهیم پایه

 که یکسان ست . و اگر کسی سطح آگاهی اش در نقطه ی لازم باشد ، برای استادی تعلیم می بیند .

سطح آگاهی عوض نمی شود و هر کس با هرسطحی که وارد شد ، با همان سطح نیز راه را به پایان می رساند . گرفتن وصل

به بیشتر شدن تجربه مربوط است و ربطی به جابجایی اگاهی ندارد .

در ابتدای هر تناسخ سطح آگاهی آن تعیین می گردد. فردی که یک زندگی را در راه معنوی طیّ کرده باشد ، زندگی بعدی را

 با سطح بالاتری از آگاهی شروع می کند و در طول زندگی اش درس هایی را که زندگی های قبل گرفته ، به یاد می آورد که 

 خیلی کمکش می کند بازهم به راه معنوی بپیوندد و سطح آگاهی اش بالاتر رود .

 زندگی های زیادی لازم است در راه معنوی طیّ شود تا آگاهی یک فرد به سطح استادی برسد . حدود سیصد زندگی تا یک فرد

 با آگاهی معمولی را به آگاهی استادی برساند . و این سیصد زندگی شاید در هزارسال طیّ شود ، چون همه ی زندگی های

 معنوی پشت سرهم نیست .

برای رسیدن به سطح آگاهی استادی مثل ربازارتارز هزار زندگی معنوی لازم است که این اتّفاق نمی افتد .  استادان بزرگ با

سطح بالایی از آگاهی دوره ی تناسخات را شروع می کنند و در طیّ حدود سیصد زندگی به سطح استادی بالایی می رسند .

همانطور که می بینید ، مثل چلاها که سطح آگاهی شان متفاوت است ، استادان نیز سطوح مختلفی از آگاهی دارند ؛ امّا

همه ی آن ها شایسته ی احترام و بزرگند .

سطح آگاهی را درطول یک زندگی می شود تغییر داد .











استوار


صحبت از تجربه و آگاهی اولیّه شد ، این جا با دو مثال موضوع روشن تر می شود.

در مراکز نظامی بسته به معیارهایشان به نیروهای تازه وارد درجه می دهند . یکی با درجه ی گروهبانی وارد می شود ، یکی

ستوانی و یکی هم از همان اوّل سرهنگ است . آن ها معیارهای خودشان را دارند که درجه ی ورودی را مشخّص می کند . در 

راه معنوی نیز چنین است . سالکین تازه وارد ، بر اساس معیارهایی آگاهی اوّلیه شان تعیین شده است ، کمتر و بیشتر .  یکی

با آگاهی استادی وارد می شود .

این بخش از بحث مدّنظر است که یک استواری که بیست سال خدمت کرده ، بیست سال تجربه ی نظامی گری دارد ، از ستوان

جوانی که تازه وارد است ، کارآمدتر است و مورداطمینان تر . هر چند که به دلیل درجه باید به ستوان جوان احترام بگذارد .

استوار مسنّ ، بیست سال با نظامش همراه بوده ، در هر شرایطی ، خدمت اش را ترک نکرده و سلسله مراتب را رعایت نموده .

نیرو به این شخص اطمینان دارد و اگر جایی هم استوار باسابقه زیر دست ستوان جوان خدمت کند ، این تجربه ی استوار است

که کار را پیش می برد .

و ، یکی با مدرک دکترای عمومی از دانشکده بیرون می آید و در محلّه ی شلوغی مشغول کار می شود و هر روز صد نفر را

معاینه می کند و برایشان نسخه می نویسد . پس از بیست سال ، از متخصّص جوانی بیشتر اعتبار دارد و مورد اطمینان مردم

است و برای هر بیماری به او مراجعه می کنند و اگر او لازم دید ، آن ها را پیش متخصّص می فرستد .

در نظام اکنکار نیز ، ماهانتا کار را به چلایی می سپارد که با تجربه است و وفاداریش به راه و به استاد را ثابت کرده .  به چلای

تازه واردی ؛ هر چند با آگاهی بالاتر کاری سپرده نمی شود . چون کاری نمی تواند بکند . هنوز راه را نشناخته ، هنوز برخورد با

دیگر چلاها و با استاد و با مردم عادّی را فرا نگرفته . هر چند که به دلیل بالاتر بودن سطح آگاهی ، با استاد در سطح بالاتری

رابطه برقرارمی کند و مفاهیمی منتقل می شود که امکان ندارد در سطوح پایین تر گفته شود . این جا فقط بحث تجربه مدّ نظر

است و اثبات اهل راه بودن . حتّا عشق به استاد هم در سپردن وظایف معنوی مؤثّر است .

همانگونه که دکترها دوره های بازآموزی و آشنایی با تازه های پزشکی را دارند ، سالکین طریقت نیز با مطالعه ی کتب معنوی

و انجام مراقبه ها و گفتگو با هم مسلکان ، به تجربه ی خویش می افزایند .







تجربه


مثل هر کار دیگر ، تجربه در راه معنوی هم مهمّ است . در واقع ، تجربه است که راه معنوی را می سازد . اکثر چلاها ، 

آگاهی شان از آن سطحی که با آن وارد اک می شوند ، بیشتر نمی شود .  آن چه که طیّ سال ها کارکردن در اک به دست  

می آورند ، فقط تجربه است : تجربه ی شناخت ذهن ، تجربه ی کنترل احساسات ، تجربه ی سر و کلّه زدن با غرایز و ...

وصل چلا در نتیجه ی کسب  این تجارب بالا می رود ؛ تجارب خودشناسی و با شناخت استاد ، تجربه ی خداشناسی .

چلای باتجربه ، چلایی که لحظه لحظه ی راه را درک کرده و گرد و خاک مسیر را با عرق خویش فرو نشانده ، می تواند راه را

به دیگران نشان دهد ، حتّا اگر آگاهی شان از او بیشتر باشد .









پاکی خام


روح چگونه کنترل ذهن را از دست می دهد ؟

به سبب بی تجربگی روح در ابتدای ورود به طبقه ی فیزیکی ، ذهن خیلی سریع آلوده به سُمومات می شود و روح هم تجربه ی

جلوگیری از آن یا برگرداندن ذهن را ندارد .

کودکی را در نظر بگیرید . در ابتدا با ذهن پاکی وارد این دنیا می شود . به مرور که در میان آدم ها زندگی می کند ،

آلودگی های آن ها را ناخودآگاه جذب می کند ، چون بی تجربه و خام است ، و اصلاً قضیّه ی پاکی خودش را درک نمی کند ،

فقط می خواهد شبیه اجتماع شود . بزرگ و بزرگ تر می شود و شبیه و شبیه تر به اجتماع . بچّه یک معصومیّت ذاتی و خام

داشت که چون آن را به دست نیاورده و راحت به او داده بودند ، به راحتی هم از دستش داد . حالا اگر این فرد که به سنّ

بیست سالگی رسیده ، روح با تجربه ای باشد و در تناسخات قبلیش به راه معنوی کشیده شده باشد ، به این سنّ که

 می رسد ، حسّ می کند یک جای کار می لنگد و قبلاً هم این به این جا رسیده بوده که این زندگی ، آن چیزی نیست که او 

می خواسته ، می گردد به دنبال راه های دیگر زیستن و دوباره راه معنوی را پیدا می کند و شروع می کند به کارکردن و

 تلاش می کند آن معصومیّت و پاکی کودکی را دوباره به دست آورد . پس از سال ها ؛ شاید سی سال ، فرد دوباره آن پاکی

 را به دست می آورد ، امّا این بار با زحمت و مجاهدت به آن رسیده و آن را فهمیده و دیگر به آسانی از دستش نمی دهد .

این پاکی پختگی ست .

سرگذشت این فرد ، سرگذشت کلّی روح نیز هست . روح به آسانی کنترل ذهن را از دست داده، چون بی تجربه بوده .

تناسخات زیادی را از سر می گذراند تا این تجربه را به دست آورد که بتواند ذهن را دوباره در کنترل بگیرد و سر این ماشین

را که دارد در زمین فرو می رود ، به سوی آسمان برگرداند و با آن  به خانه برگردد .








جدایی


چرا روح به خواب می رود و جریان بازگشت را فراموش می کند ؟

دلیل اصلی مشکلاتی که برای روح و ذهن پیش می آید ،‌ قطع رابطه ی این دو باهم است .

 وقتی که ذهن از نور روح محروم شد ، رابطه اش با جهان های بالاتر قطع می شود ، بیناییش را از دست می دهد و در دنیا

 سرگردان می شود . گم شده اش بالای سرش است و او در پایین دنبالش می گردد .

روح نیز بدون ذهن ، قدرت اجراییش در جهان را از دست می دهد . نمی تواند کاری انجام دهد و منزوی می شود .

چرا رابطه ی این دو قطع می شود ؟‌ قطع رابطه از ذهن شروع می شود . ذهن فریفته ی دنیا می شود و برای این که بدود دنبال

جاذبه ها ، افسارش را از دست روح در می آورد ، وحشی می شود و دنبال امیالش می رود . آن موقع خشمگین شدن برایش

راحت تر می شود تا محبّت کردن . سقوط برایش آسان تر است تا بالارفتن .

وقتی ذهن خودسر گشت و کنترلش از دست روح خارج شد ، روح ابزار عملش در فیزیک را از دست می دهد و عملاً بیکار

می شود . تمام تلاش های بعدی روح صرف این می شود که دوباره قدرت کنترل ذهن را به دست بیاورد و افسارش را این بار

محکم تر در دست بگیرد . و این امر اینطور محقّق می شود که روح با تجربه می شود و ذهن نیز از سرگردانی در جهان خسته 

می شود و دوست دارد دوباره کنترلش را به روح بسپارد . تنها مسأله این است که عادات بدی را که این مدّت پیدا کرده ، کنار

بگذارد .






تسلیم


برای ورود به راه معنوی ، به چیزی بیش از ذهن احتیاج است ، چیزی بالاتر از ذهن . به تسلیم که درکش برای ذهنِ چون و چراکن

مشکل است و از خصوصیّات روح است . روح دلیلی برای بحث نمی بیند . از منظر روح ، همه چیز پذیرفته شده است . همه ی

اتّفاق ها افتاده است و همه ی امکانات موجود است . برای روح ، نه جایی برای رفتن است  ، نه کاری برای انجام دادن . روح در

کانون تمام امکانات است . برای همین روح آرامش دارد . نمی خواهد به چیزی برسد . همه چیز دارد . فقط کافی است که اراده

کند . برعکس ذهن که امکانات را با تلاش به دست می آورد . باید زور بزند و تمرکز کند تا به موقعیّت ها دست بیابد .

 روح در دارایی به سر می برد و تمام داشتنی ها در اختیارش است  ، ولی ذهن در نداری  به سر می برد و از نداشتن  و کم

 داشتن می ترسد و می خواهد که بیشتر وبیشتر به  دست بیاورد .

چرا ذهن چنین است ؟

روح برای ذهن حکم چشم را دارد . ذهن جداشده از روح ، کور است . نمی بیند و نمی شنود ، چون روح گوش او نیز هست  .

 ذهنی که نمی بیند و نمی شنود ، نمی تواند دارایی های جهان را ببیند . نمی تواند صدای جاری بودن برکت را در جهان

 بشنود . ذهن بدون روح یک جسم بی جان است ، ماشینی است که دفترچه ی راهنمایش گم شده است و برای  خودش کار

 می کند . کسی نیست که عیب هایش را ببیند و تعمیرش کند و طرز کار با آن را بلد باشد .

فقط روح می تواند از این ابزار به درستی و برای منظوری که درست شده ، استفاده کند .






آمادگی


کسانی که برای رفتن به فضا آماده می شوند ، تمرینات سختی را پشت سر می گذارند تا کوچکترین ضعف هایشان نمایان شود

 و برای هرگونه فشار آمادگی پیدا کنند . محیط فضا کاملاً با زمین متفاوت است و فرد باید نوع دیگری از زیستن را بیاموزد .

روح از روزی که به طبقه ی فیزیک پا می گذارد ، مقدّمات بازگشتش را فراهم می کند . روح باید برگردد . زمین جای طبیعی

زندگی او نیست . مکان طبیعی روح ، طبقه ی روح است . فراموشی این نکته ، روح را به انجام کارهای عجیب و غریبی مثل

دلبستگی ها و وابستگی ها به اموال و اشیاء و آدم ها و کسب قدرت ها و شهرت ها یا ضعف ها و زبونی ها و افسردگی ها 

و اقدام به خودکشی وا می دارد .

روحی که فهمیده باید برگردد ، یعنی بازگشتش را باور کرده و پذیرفته ، فقط در تدارک سفر است . هدف او ، رفتن است و

همه ی اتّفاقات زندگی از این نظر برایش معنا می شوند . مشکلات برای او ، حکم تمرینات آماده سازی برای سفر را دارند .

آمادگی برای زندگی درجایی که با طبقه ی فیزیکی بسیار متفاوت است . از هر نظر . پس روح همه گونه فشاری را تجربه

می کند تا بتواند این سفر را به پایان برساند و به سلامت به مقصد برسد .







سنّ


زندگی دوّم چلا از وقتی شروع می شود که وارد راه معنوی می شود و وصلی که چلا در اک می گیرد ، سنّ حقیقی او  

محسوب می شود . آدم ها روح شان در سنّی به خواب می رود ، اکثراً پنج - شش سالگی ، و پس از این ، رشد ذهنی و

 احساسی شان متوقّف می شود . با ورود به راه معنوی و بیداری دوباره ی روح ، روند رشد از سر گرفته می شود و وصلی  

که چلا می گیرد ، در واقع بیانگر میزان رشد فکری و احساسی اوست .

نکته همین جاست . قبول این واقعیّت از طرف فرد که احتیاج به بزرگ شدن دارد و انجام تمرینات معنوی و دوباره رشد کردن . به

این مرحله رسیدن که فرد بفهمد کوچک است و باید بزرگ شود ، به آگاهی روح مربوط می شود . آگاهی به حدّ معیّنی که

رسید ، فرد را هل می دهد به سوی تمرینات معنوی ، چون فرد دیگر نمی تواند زندگی روزمرّه را تحمّل کند .

آگاهی چگونه به حدّ ورود به راه معنوی می رسد ؟ آگاهی برآیند تجربه ی چلا طیّ تمام تناسخات اش می باشد . اینکه

می گویند راه معنوی ، راه شجاعان است ، به روحی مربوط می شود که از تجربه کردن نهراسیده ، و حالا اینقدر با تجربه شده 

که بفهمد همه ی راه ها ، به راه معنوی ختم می شود . همه را تجربه کرده و جز راه معنوی ، دیگر راهی ندارد . به همین خاطر ،

اگرهنوز راهی مانده باشد که روح تجربه نکرده باشد ، نمی تواند در راه معنوی دوام بیاورد . چون راه معنوی ، سخت و کشنده 

است و به جرّاحی مرگباری می ماند و کسانی می توانند در آن بمانند که در بیرون راه ، جایی برای رفتن و کاری برای

انجام دادن نداشته باشند . یعنی کاملاً بی چاره باشند . اگر هنوز چاره ای مانده باشد ، فرد از راه معنوی می گریزد .






مراقبه ی چهارم


روی زمین بنشینید . می توانید به دیوار تکیه دهید . پاهایتان را در بغل بگیرید و دست هایتان را دور آن ها حلقه کنید . سرتان را

روی زانویتان بگذارید . شروع به کشیدن نفس عمیق کنید . استادی را که در مراقبه ی قبل دیدید ، تصوّر کنید و حالا این ذکر را

تکرار کنید : داهلی .

این مراقبه را به مدّت پانزده دقیقه شب قبل از خواب انجام دهید ، یک هفته . 





مراقبه ی سوّم


روی زمین بنشینید . پاها را به جلو دراز کنید . کف پاها را بگیرید و بدن را تا جایی که راحت باشید ، به جلو بکشید . چشم ها را

ببندید و چند بار نفس عمیق بکشید . کف پاها را با سرانگشت ها فشار دهید و این ذکر را بگویید : چارگادا ؛ دوازده بار . دوباره

چند نفس عمیق و گفتن ذکر ، دوازده بار . این چرخه را سه بار تکرار کنید .

این مراقبه را دوازده بار در روز به مدّت سه روز انجام دهید .

استادی را یا در هنگام مراقبه یا در رؤیا می بینید . او را به خاطر بسپارید . 






هرز


قدرت های ذهن برای فقط زندگی در فیزیک خیلی زیاد است . الآن حیوانات با چند درصد قدرت ذهن یک انسان دارند زندگی

می کنند ؟ و انسان ها هم برای زندگی در حدّ حیوانات ، همین خوردن و خوابیدن و غرایز ، به کار ذهنی زیادی نیاز ندارند .

نیروی ذهن انسان ها دارد صرف چه کارهایی می شود ؟‌ سیاست و تجارت و ورزش های حرفه ای و هنرهای به درد نخوری 

که ذهن آدم ها را به هم می ریزد ، مثل اکثر فیلم های هالیوودی . در نهایت آدم ها خیلی بخواهند از قدرت های ذهن شان

استفاده کنند ، روی میخ می خوابند و قطار نگه می دارند .

و این چنین ، قدرت هایی که باید صرف بازگشت روح شود ، هرز می رود و منجر به سقوط می شود .






برعکس


خصوصیّات ذهن و کلاً خصوصیّات هر کدام از کالبدها برای این به وجود آمده که به روح برای زندگی در طبقات پایین کمک کنند

و همچنین طوری طرّاحی شده اند که ابزار لازم برای بازگشت روح به خانه را برایش فراهم آورند . هر کدام از کالبدهای ذهن ،

احساس وجسم نقشی در این میان دارند .

ذهن که نزدیکترین طبقه به روح است ، مشخّص است که معنوی تر از دو کالبد احساس  و جسم است و نقشش بیشتر

معنوی ست و به منظور بازگشت روح طرّاحی شده . به خاطر همین ، تا وقتی روح به بیداری  نرسیده  و کنترل ذهن را برای

بازگشت در دست نگرفته ، ذهن بیشترین خرابکاری را در بنای وجود انجام می دهد .

ذهن در خاموشی روح  ، به خاطر قدرت هایش ، خود به خود فرمانده می شود و چون از روز اوّل برای فرماندهی طرّاحی

نشده ، طرّاحی شده تا در خدمت فرمانده باشد ، و ذاتاً خدمتگزار است تا سرور ،  وجود را به نابودی می کشاند و هر کدام  

از ویژگی هایی که قرار بوده به روح کمک کند ، حالا برعکس عمل می کند و کار به جایی می کشد که روح به زنجیر کشیده

می شود ، یعنی فرمانده ی وجود . اینقدر از عملکرد اوّلیه ی خود دور می افتند .

 ذهن با ایجاد کارما ، رنج و مرارت برای روح  به وجود می آورد و او را بیشتر در فیزیک نگه می دارد و اتّفاقاً همین رنج و

سختی های به وجود آمده توسّط این نوکر است که سرانجام  ارباب را مجبور می کند از جای برخیزد و دست به کاری زند تا

غصّه سرآید .







ابعاد


یکی از خصوصیّات مهمّ ذهن ، چند وجهی بودن آنست .

بارها پیش آمده که به خود می گویید دیگر آن کار را نخواهم کرد ، امّا دوباره می کنید . چرا ؟

شما یادتان رفته . شما آن شخصیّتی که با خود قول وقرارگذاشتید ، نیستید . چه پیمان سختی هم بسته شده بود ،

ولی چه راحت فراموش شد . حتماً آن کار برایتان درد و رنج به همراه داشته که خواسته اید بگذاریدش کنار ، امّا چگونه

همه ی آن رنج و ناراحتی فراموش شده و دوباره آن کار انجام می شود ؟ چه حالتی پیش آمده ، چرا آدم ها گاه مهربان و نرم

و گاه خشن و سخت هستند ؟ آن آدم مهربان کجا پنهان شده ؟ و آدم خشن از کجا پیدایش شد ؟ چه اتّفاقی افتاده ؟

ذهن بُعد دارد . و شما هر لحظه در بُعدی از آن زندگی می کنید . این حرف را شنیده اید که :" طرف یه بُعدیه ! " یا :

" چرا از یه بُعد به ماجرا نگاه می کنی ! " یا : " سعی کن تمام جوانب امر را در نظر بگیری ." و : " چه قدر بی جنبه هستی ! "

چرا ذهن بُعد دارد ؟ تا بتواند بخش بیشتری از روح را پوشش دهد . پیاز را در نظر بگیرید . لایه درلایه . لایه ی بیرونی بزرگتر

است و لایه های درونی به ترتیب کوچک تر می شوند . بیرونی ترین لایه ، روح است که از تمام کالبدها بزرگترست و

 کالبدهای کوچکتر را در بر گرفته . لایه ی بعدی ذهن است و به همین ترتیب ، احساس و جسم . حالا ذهن که از روح خیلی

 کوچک تر است ، می خواهد خودش را با روح هماهنگ کند ، نه که اندازه اش شود ، می خواهد با آن هماهنگ شود ؛ برای

 زندگی کردن . برای همین از حالت یک پارچه درمی آید و تکّه تکّه می شود تا هرتکّه ، بخشی از روح را پوشش دهد .

ذهن فقط می تواند بخش هایی از روح را پوشش دهد و بخش عظیمی از روح فقط با راه معنوی و توسّط خود روح قابل شناسایی

 است و ذهن هیچ گاه قادر به درک آن بخش ها نیست . برای همین است که گاه گفته ی عارفان غیرقابل فهم می شود .

چون از بخش هایی از روح می گوید که بیرون از تکّه های ذهن است .

مثال تکّه ها یا ابعاد ذهن در برابر روح چنین است که پیراهن کوچکی را در نظر بگیرید که بخواهد به بدن بزرگی پوشانده شود .

 پیراهن را تکّه تکّه می کنند ؛ آستین هایش از تنه جدا تا قسمتی از دست را پوشش دهد . خود تنه از پشت چاک می خورد

 و از جلو هم بسته نمی شود . این حال و روز ذهن در مقابل روح است ، تازه روحی که وارد راه معنوی نشده .

وقتی روح به راه معنوی وارد می شود ، این پیراهن را مچاله می کند و در مشت  می گیرد . چون دیگر تناسب پیراهن ذهن

 به او ، به شباهت لباس یک عروسک برای آدم بزرگسال می ماند . 

جریان تکّه های ذهن این است که بتواند قسمت های مختلفی از روح را پوشش دهد واگر همه اش نه ، لااقلّ آن نزدیکی ها

باشد . و همین آن نزدیکی ها بودن ، به روحی که بی خبر از راه معنوی است ، کمک می کند تا از طریق ذهن که برای روح تا

قبل از راه معنوی تنها ابزار شناسایی جهان ، چه فیزیکی و چه روحی است ، پی به وجود جهان روح ، راه معنوی و استاد ببرد .

اگر همه ی ذهن در آن مثال پیراهن ، فقط می خواست شکم را پوشش دهد ؛ مثلاً یعنی جهان فیزیک ، روح همیشه از وجود

 قسمت هایی مثل گردن و پشت ؛ مثلاً یعنی جهان روح بی خبر می ماند . امّا در این حالت ذهن می تواند به روح ، گزارشی

هر چند محدود از قسمت های دیگر عالم وجود بدهد تا روح بی خبر نماند و احوال جهان های دیگر را هم بداند و شوق رفتن در

او پدید آید .

حالا تا قبل از شروع راه معنوی ، خود ذهن نیز از چند تکّه بودن خودش بی خبر است . وقتی در آستین چپ است ، از آستین

راست خبر ندارد و وقتی در دکمه هاست ، زیربغل را فراموش می کند . وقتی که روح قدم در راه می گذارد ودر آینه ی راه

معنوی خودش را می بیند ، از وجود روح یک پارچه و ذهن پاره پاره ، با خبر می شود و می تواند بین تکّه های ذهن ارتباط

برقرارکند و این می شود ذهن استاد که هیچ گاه در هیچ بُعدی ، ابعاد دیگر را فراموش نمی کند و کلّ را می بیند و در کلّ

زندگی می کند ، چون با روح بین قسمت های ذهن اتّصال برقرار کرده . روح بیدار شده و مانند هادی عمل کرده و جریان را در

همه ی وجود برقرار ساخته است .

ذهن دوازده بُعد یا قسمت دارد .








عادت


عادت ، یکی دیگر از خصوصیّات ذهن می باشد که بدون راهبری روح ، باعث افتادن زندگی در دایره ی مرگ می شود

و سقوط معنویّت را در پی دارد . عادات نابود کننده مثل موادّ مخدّر و عادات ناپسند مثل زدن حرف های رکیک  .

حتّا بیماری و بی پولی هم عادت می شود .

عادت چگونه شکل می گیرد ؟ ذهن قابلیت برنامه ریزی دارد که پیوسته رأس زمان مشخصّی ، کار به خصوصی را انجام

دهد .

این ویژگی خیلی به کار روح می آید وقتی که می خواهد حرکت در راه معنوی را شروع کند . برنامه ریزی ذهن برای انجام

کارهایی که به راه معنوی مربوط می شود مانند مراقبه ، خواندن کتاب های استاد ، شرکت در جلسات معنوی ، تکرار پیوسته ی

اذکار ، آغاز هر کاری با نام خدا و عادات خوب و پسندیده ای که خود به خود انجام شوند تا مثل حرکت چرخ های قطار و تپیدن

قلب ، چلا را به جلو ببرند و به زندگی برسانند . تکرار و عادت و مداومت خوب است ، اگر در جهت تعالی معنوی باشد .

با مداومت بر عادات خوب ، عادات ناپسند از صفحه ی ذهن محو می شوند . پس روح باید پیوسته حاضر باشد و کارهای ذهن

را زیرنظر داشته باشد .

با پیشرفت چلا ، به تدریج نقش عادت در پیشرفت معنوی کم رنگ و سرانجام ناپدید می شود ، چون تمام راه دیگر برای او 

درونی می شود . وجودش در معنویّت غرق شده و تبدیل به راه می شود .

عادت ، زیرمجموعه ی حافظه است .






کالبدهای اختصاصی


آیا روح در ابتدای هر تناسخی کالبدهای جدیدی پیدا می کند ؟

به جز کالبد جسم که آنهم تا حدّ زیادی تحت تأثیر تناسخات پیشین است ، دو کالبد ذهن و احساسات عوض نمی شوند

و برای هر روح این دو کالبد اختصاصی است تا زمانی که به طبقه ی روح برگردد و دیگر نیازی به کالبدهایش نداشته باشد

و آنموقع این دو کالبد منهدم می شوند و از بین می روند .

کالبد احساسات که حافظه ندارد و کالبد ذهن هم خاطرات زندگی های گذشته را از طریق ضمیر ناخودآگاه ، طیّ رؤیاها

و هنگام مراقبه ها می بیند . که معمولاً وقتی ست که به آن تجربه نیاز دارد .  امّا ذهن یک تصویر کلّی از زندگی های

گذشته دارد و با شخصیّتی که شکل گرفته ، در فیزیک ظاهر می شود .






بایگانی


یکی دیگر از خصوصیّات ذهن ، قدرت حفظ و بایگانی آنست .  از اوّلین تناسخی که روح داشته ، در طبقه ی فیزیک یا هر

جای دیگر ، در بایگانی ذهن محفوظ است . این خصوصیّت به چه کار روح می آید ؟ ذهن  همیشه در ابتدای هر تناسخی ،

با توجّه به محتویّات بایگانی اش ، شخصیّت وسابقه پیدا می کند . این گذشته ی روح است که در زندگی فعلی ، برای ذهن

مشخّص می کند که چه شخصیّتی داشته باشد . برای همین شخصیّت هرکس از کودکی مشخّص است . ذهن با توجّه به

آنچه روح پشت سر گذاشته ، خطّ مشی و شیوه ای در زندگی در پیش می گیرد که منجر به تجربیّاتی در همان زمینه

می شود . منبع استعدادهای هر فرد از این جا مشخّص می شود .

این دیگر کار روح است که بیدار شود و کنترل را از ذهن و بایگانی اش بگیرد و از گذشته به عنوان تجربه استفاده کند ،

نه راهی که حالا هم مجبوراست طیّ کند و شیوه ی نوینی در زندگی در پیش بگیرد که همان راه معنوی می شود ، بیداری

روح و فهم این نکات ، یعنی راه معنوی . صحبت از ذهن و خصوصیّاتش ، یعنی خود شناسی .  این مسیر جدیدی در تمام

تناسخات برای روح می باشد . مسیری که صحبت های انجام شده در آن ، شبیه هیچ صحبتی که روح تا حالا شنیده ، نیست .

صحبت از بازگشت هست و یاد گرفتن راه بازگشت .

روح می تواند به بایگانی ذهن به عنوان منبع عظیمی از تجربیّاتی نگاه کند که دیگر مجبور نیست انجامشان دهد ، چون در

تناسخات پیشین انجام داده و حالا فقط درسش مهمّ است .

این خصوصیّت بایگانی ، فقط مختصّ ذهن است و روح چنین خصوصیّتی ندارد . خصوصیّت خلق را خود روح نیز دارد ،

البتّه فقط از طبقه ی روح به بالا و پایین تر از طبقه ی روح باید متّکی به ذهن باشد ، امّا خصوصیّت درست کردن بایگانی را

ندارد و به دردش هم نمی خورد . بایگانی ذهن هم برای حفظ تجربیّات است .







مصالح خیال


چلا نیز باید مصالح خیال خویش را از طبقات بالا بیاورد .  این مصالح در مراقبه ها به دست می آیند و همچنین در

رؤیاهای شبانه . ارتباط مدام با استاد که خود در طبقات بالا سیر می کند ، کمک می کند به چلا که به بالا کشیده 

شود . تکرار مدام ذکر ، چلا را به طبقات بالا وصل می کند و هر چه چلا بتواند بیشتر در جهان های بالا باشد و تجربیّات

و مشاهدات بیشتری داشته باشد ، هنگام ساختن مسیر بازگشت ، مصالح بیشتری در اختیار دارد و بهتر و روشن تر

می تواند این مسیر را بسازد و طولانی تر ، اگر که می خواهد پیشتر برود .




هنرمند


حالا اینجا تفاوت کار شاعرانی مثل حافظ و مولانا با دیگران ، حتّا با سعدی مشخّص می شود . حافظ و مولانا مصالح 

کارخویش را ازمناطقی بالاتر از دیگران آورده اند . برای همین با کتاب حافظ فال می گیرند . او کارش را از مناطق بالای

طبقه ی اثیری آورده و برای آدم های عادّی و زندگی های معمولی شان اینقدر دید از بالایی دارد که بتواند مسیرهای 

تکراری زندگی را تشخیص دهد و راهنمایی کند . با کتاب مولانا هم می شود فال گرفت ، منتها مولانا آنقدر بالا پریده که   

ازدسترس مردم عادّی خارج است و او را درک نمی کنند . مولانا مصالح کارش را از طبقه ی ذهن آورده و از این بابت ،  

مشابه موتزارت است . حافظ ، مصالح زندگی آدم ها را با مصالح خویش که از بالا آورده ، در هم آمیخته و به این ترکیب 

شگفت رسیده که آدم های عادّی ، قسمت هایی از کارش را می فهمند و با قسمت هایی که نمی فهمند ، فال می گیرند .  

سعدی ، مصالح کارش را از قسمت های پایین طبقه ی اثیری آورده و با مشاهدات و کتاب هایی که خوانده ، در هم آمیخته

و به این ترکیب کاملاً زمینی رسیده که البتّه شیرین است ، حتّا پخته تر از کار حافظ ؛ به خاطر سفرهایی که سعدی داشته ،

امّا به واسطه ی پایین بودن منطقه ی اثیری اش ، از الهامی که در کار حافظ مشاهده می شود ، خبری نیست .

همه ی هنرمندان و مخترعان این توانایی را، اکثراً ناخودآگاه ، دارند که به طبقه ی اثیری سفر کنند . چون در طبقه ی اثیری

است که می توان مصالحی که از هر کجا ، چه از فیزیک ، چه از خود طبقه ی اثیری و چه از طبقه ی ذهن ، جمع آوری شده ،

مخلوط کرد . عمل ترکیب در این طبقه انجام می شود و کار هنری یا اختراع و اکتشاف به وجود می آید .

و فرق یک هنرمند و مخترع با مردم عادّی در همین است . چون هر چه قدر هم که مصالح کار داشته باشی ، تا در طبقه ی

اثیری مخلوط نشود ، کار هنری پدید نمی آید . مقاله ی روزنامه یا مطالب علمی و فلسفی به وجود می آیند ، ولی کار

هنری که اصلی ترین مشخصه ی آن ، به پرواز درآوردن روح مخاطب است ، به وجود نمی آید .

و هر چه یک هنرمند بتواند مدّت بیشتری درطبقه ی اثیری بماند ، قدرت اثرش در برانگیختن روح بیشتر می شود . برای    

همین است که هنرمندان به شیوه های مختلفی سعی می کنند که درطبقه ی اثیری بمانند که استفاده از موادّ مخدّر

متداول ترین روش است که بدون اینکه خود بدانند ، کارشان را از انرژی های منفی انباشته می کند .




سازنده


ذهن چه امکاناتی دارد و روح چگونه از این امکانات برای بازگشت به طبقه ی روح استفاده می کند ؟

از اصلی ترین امکانات این ابزار فوق العاده و شاید اصلی ترین علّتی که باعث شده این ابزار را برای روح قرار دهند ، این 

است که ذهن سازنده است . ذهن می تواند با توجّه به مشاهداتش ، جهانی نو بسازد. جهانی که مصالحش را از

مشاهدات قبلی اش آورده و با سرهم کردن آنها ، جهانی تکراری امّا نو می سازد . تکراری چون که همان مصالح همیشگی

است و نو از این بابت که مخلوق جدیدی ساخته شده که با قبلی ها در ساختار فرق می کند . این خصوصیّت را به خوبی

می توان در کار هنرمندان دید . هنرمندان ؛ چه نویسنده ، چه فیلمساز و دیگر هنرها، براساس مشاهدات خویش ، هنر

خویش را می سازند . برای همین یک سری داستان تکراری که در واقع همین اتّفاقات زندگی آدم هاست ، در داستان ها

و فیلم ها تکرار می شود و تنها فرقی که با هم می کنند ، نوع چینش و پردازش و در واقع نحوه ی روایت این داستان های

تکراری است که نویسندگان و فیلمسازان را از هم متمایز می کند . مصالح کار همه شان یکی ست : همین اجتماع و همین

آدم ها و زندگی هایشان .

این کار ذهن است . حالا این خصوصیّت تدوین دوباره ی واقعیّت به چه کار روح می آید ؟ روح ، وقتی که کنترل ذهن را در

دست گرفت ، می تواند این خصوصیّت را چنین به کار گیرد که با مصالحی که خود برای ذهن فراهم می آورد ، نه مصالح

جمع آوری شده توسّط ذهن از کوچه  و بازار ، بلکه مصالحی که از طبقات بالا می آورد ، مسیر بازگشت خویش را به جهانی

که دارد به آن برمی گردد ، بسازد .

روح مثل مهندس معماری می شود که نقشه می کشد و طرح را آماده می کند و ذهن بنّا و عمله ای است  که بر اساس

این نقشه ، بنا را می سازد .

و البتّه این وقتی ست که روح ، ذهن را به کار گرفته باشد و از این قدرتش در جهت درست استفاده کند ، وگرنه خود ذهن 

دائماً بناهای بی ارزش می سازد و خراب می کند و تاوان این کارش را هم با کارما پس می دهد .




شکنجه گر


ذهن با مار پنج سری به نام نفسانیّات ، روح را شبانه روز ، حتّا در خواب ها شکنجه می دهد . او این مار پنج سر را

به جان روح انداخته و این مار، گرد روح حلقه زده و هر از گاهی ، یکی از سرها ، او را نیش می زند و خود مار نیز ،

گاه روح را تا حدّ خفگی ، در هم می فشارد .

یکی از سرها خشم است که سیاه رنگ است و با سمّ  قرمزی که دارد ، روح را به آتش می کشد و روح گداخته می شود ،

می سوزد و داد و فغان می کند . یکی دیگر از سرها ، خودپسندی است که زرد است و زهرش را در کام روح می ریزد 

و روح رنجور می شود . سر دیگر ، سبز است و وابستگی نام دارد و چاله ای از زهر درست می کند و سر روح را در 

آن فرو می برد . سر دیگر قرمز رنگ است و شهوت نام دارد و با گازهای مسموم ، روح را گیج و منگ می کند . سر

دیگر این مار ، که بنفش است ، طمع نام دارد و زهرش را روی روح می پاشد و روح تبدیل به سنگ می شود .


ابزار مفید


ذهن که در مذاهب از آن به عنوان شیطان نام برده می شود ، بزرگترین مانع در راه بازگشت به جهان روح می باشد .

ذهن که قرار بوده خدمتگزار روح باشد ، به تدریج و طیّ تناسخات ، به بزرگترین دشمن روح تبدیل می شود و البتّه

دشمن هر چه بزرگتر ، چون برای غلبه بر آن به نیروی بیشتری نیاز است ، پس از دید دیگر ، دوست بهتری نیز هست

که مجبورمان می کند ضعف هایمان را از بین ببریم و قدرتمند شویم تا بتوانیم بر او غلبه کنیم .

و ذهن یک ابزار است ، این شیطان مذاهب ، ابزاری است که در هر دو حالت ، چه وقتی خودسرانه عمل می کند و

نابخردانه بر مُلک وجود حکم می راند و زندگی را به تباهی می کشد و چه وقتی رام شده در دستان روح ، به تاخت

او را به سرمنزل مقصود نزدیک می کند ، به روح خدمت می کند و در هر دو حالت ، او را به پیش می برد ، حتّا وقتی

که روح را زندانی کرده و خود به عنوان بدترین زندانبان ها ، نارواترین بلاها را بر سر روح می آورد و او را به شدیدترین

وضع ، شکنجه می دهد ، دوست روح است که به او می گوید : " برخیز و این زندان را خراب کن و آزاد شو و مرا به

خدمت بگیر و پادشاه شو " .

ذهن همیشه دوست است .





دنیای نو


مبارزه ی اصلی روح در راه معنوی با ذهن است و تلاش برای بازپس گیری کنترل وجود از او . و طیّ این تلاش ، روح

متوجّه حقایق اصلی راه معنوی می شود . حقایقی که در تلاش برای کنترل غرایز حیوانی جسم یا جمع و جور کردن

احساسات پریشان ، بدان دست نمی یابد . فقط در حین پس گیری کنترل از ذهن است که روح مجبور می شود تا

عمیق ترین نقاط وجودش فرو برود و اصلی ترین قدرت های خویش را بیدار کند تا بتواند عمیق ترین باورهای ذهن را

درهم بشکند و وجود جدیدی بنا کند . باورهایی که تا قبل از آن فکر می کرده دائمی هستند ، ولی با پیش رفتن در

راه معنوی ، می بیند که دارد از دستشان می دهد و دیگر اعتقادی بهشان ندارد . مثلاً علاقه به موضوعی ، هر موضوعی ؛  

پس ازمدتّی شخص متوجّه می شود که آن ارزش قبل را برایش ندارد و این در نتیجه ی بزرگ شدن در راه معنوی است که

مسیری را که آدم های دیگر در طیّ چند تناسخ می روند ، سالک راه معنوی گاه در چند ماه طیّ می کند و بزرگ می شود

و دنیایش نو به نو می شود ، چون خودش دارد پیوسته پیش می رود و کفش های دیروز دیگر به درد امروزش نمی خورد و

مجبورمی شود از کفش های بزرگ تر استفاده کند ، برای قدم های بزرگ تر . همین است که چلا ، خودش نیز پس از چند

سال ، خود سابقش را نمی شناسد و چنان عوض شده که باورش برای خودش نیز مشکل است و علاقه مندی هایی که

زمانی فکر می کرده همه ی زندگی اش هستند ، حالا بازی های کودکانه ای بیش به نظر نمی رسند و این معجزه ی راه

معنوی است که روح را قادر می سازد دائم دنیاهای ذهنش را خراب کند و شخصیّت نویی  بسازد ، متناسب با مسیر . و

البتّه دنیاهای قدیمی تر ، گاه به قدمت چندین تناسخ ، زمان ، انرژی و آگاهی بیشتری می طلبد برای خراب شدن و دنیای  

جدیدی جایگزین ساختن . و روح تا وقتی نیاز دارد ، دنیای تازه ای با ذهن می سازد و روزی می رسد که دیگر نیازی به این

کار نیست و او برای همیشه در جهان روح ساکن می شود ، جهانی که سازنده اش سوگماد بوده است .




زندگی واقعی



یکی از معضلاتی که ذهن دچارش می شود ، خیالبافی است . ذهن به واسطه ی ذخیره ی عظیمی که از تصاویر و

خاطرات دارد ، می تواند خیلی راحت ارتباطش را با واقعیّت قطع کند و در میان بایگانی تصاویرش زندگی کند ، بدون

اینکه از جهان واقعی و در حال جریان بیرون ، اطّلاعات جدیدی دریافت کند و خودش را به روز کند . این امر وقتی حادّ

می شود که ذهن در مواجهه با واقعیّت مشکل دارد و به انبار خاطرات و تصاویرش پناه می برد و از سرهم کردن چند

خاطره و تصویر قدیمی ، دنیای جدیدی برای خودش می سازد و در آن شروع به زندگی می کند .

وقتی که روح در اثر برخورد با راه معنوی و در پی مراقبه ها ، بیدار می شود ، و می خواهد سر و سامانی به اوضاع

بدهد و کنترل وجود را به تدریج از ذهن پس می گیرد و خود فرمانده می شود ، یکی از اتّفاقاتی که می افتد ، همین

است که جهان ساختگی ذهن به تدریج فرو می ریزد و ذهن مجبور می شود که از سیاه چالی که خود را در آن حبس

 کرده بود ، خارج شود و نور را تاب بیاورد و قدم به زندگی جاری بگذارد و با موارد ترسناکی که او را مجبور به پناه بردن

به سیاه چال کرده بودند ، روبرو شود و راه گذر از آن موانع را پیدا کند و این را یاد بگیرد که باید مبارزه کرد و دیگر در

پی مشکلی ، به جهان ساختگی اش پناه نبرد ، بلکه در بیرون بماند و مبارزه کند و پیروز شود و پیش رود که در نتیجه ی

این کار ، فرد مشکلات زندگی بیرونش را حل می کند . مشکلاتی مثل بیماری ، ترس از آدم ها، اعتیاد ، بی پولی ، ... .

این مشکلات برای این به وجود آمده اند که ذهن راه روبرو شدن با جهان را بلد نبوده و به جای پریدن از روی چاله های

زندگی ، در آن ها افتاده و به جای جاری بودن در مسیر زندگی ، در ته چاله ی مشکلات به لجن و آب گندیده تبدیل شده .

راه معنوی او را از این چاله ها که بعد می فهمد چه قدر کوچک بوده ، بیرون می آورد و به او قدم زدن در مسیر زندگی

را می آموزد ، مسیری که او را بزرگ می کند ، چون فقط با حرکت در مسیر زندگی و تماس با زندگی زنده ، روح و به

دنبال آن ، ذهن رشد می کند و زندگی در پستوهای تاریک ذهن ، جز پوسیدگی ، چیزی به همراه ندارد . 





شفاخانه


راه معنوی یک بیمارستان است ، یک شفاخانه . با هر مشکلی می توانی وارد شوی و بستری شوی و خوب شوی .

عمده مشکلات انسان ها و به طبع چلایی که وارد اک می شود ، از ذهن نشأت گرفته ؛ بیش از هشتاد درصد مشکلات .

و دلیل بروز این مشکلات هم به طرز کار ذهن برمی گردد . ذهن از هر چیز ، هر ماجرایی ، هر آدمی ، هر شیئی  ؛

یک تصویر می سازد و از آن به بعد ، به جای آنکه به اصل ماجرا ، به آن آدم و شیئ اصلی بنگرد ، به تصویری که

خود ساخته می نگرد . به تصویری که بر اساس طرز سازماندهی شدن ذهن طیّ تناسخات و دوران کودکی ، برای هر

فرد متفاوت است . برای همین است که تفسیر آدم های مختلف از رویدادی واحد متفاوت است و ذهن تا آخر یک تناسخ

بر اساس همین تصاویر شکل گرفته ، زندگی و قضاوت می کند . و البتّه این تصاویر ذخیره شده ، به تناسخات بعدی هم

راه پیدا می کنند .

کار روح همین است که ذهن را از تصاویر بدی که برای او حکم تلقین و زندان ابد پیدا کرده اند ، بیرون بکشد تا بتواند

از این ابزار مفید در جهت مصالح خودش بهره ببرد .







جهان ذهنی


مصالح کار ذهن ، اوهام و پندارهای او از جهان هست . ذهن با تصوّری که از جهان می کند ، جهان شخصی خویش را

می سازد . این جهان بنا بر تناسخات هر فرد و دوران کودکی او ساخته می شود . ذهن تا آخر عمر در این جهان که تا

حدود سن دوازده سالگی ساخت آن ادامه می یابد ، زندگی می کند . بنابراین جای تعجّب ندارد وقتی می بینید یک آدم پیر

چقدر کودکانه می اندیشد یا باورها و عادت هایی که تا آخر عمر باقی می مانند و می بینیم سنّمان دارد زیاد می شود ،

ولی تغییری در افکارمان پدید نمی آید و انگار همان آدم ده سال پیش هستیم .

باید چاره ای اندیشید ؟





تالار آینه

ذهن به آینه احتیاج دارد تا خود را ببیند و وجود داشته باشد و آینه ی ذهن ، آدم های دیگر هستند . ذهن به واسطه ی

حضور دیگران ، وجود پیدا می کند ، چون در تقابل با دیگران خود را تعریف می کند . ذهن دائم در حال ردّ و بدل

احساسات و اطّلاعات با دیگران است . یا عشق می ورزد یا نفرت ، یا رقابت می کند یا حسادت ، یا بالاتر از خود

می بیند یا پایین تر ، ... .

به واسطه ی این احساسات و این ذهنیّت هاست که ذهن خود را تعریف می کند و به وجود می آید . در این آینه است که

ذهن خود را می بیند و قیافه می گیرد ، در آینه ی دیگران . و اگر دیگرانی نباشند ، ذهن وجود نخواهد داشت . چون تصویری

از خود نمی بیند .

ذهن در تالار آینه ها زندگی می کند و به هرطرف که نگاه می کند ، تصویر خود را می بیند .

برای رهایی ذهن ، این آینه ها باید شکسته شوند .

صدا

تاریکی در مسیر‌معنوی اجتناب ناپذیر است . چلا در مسیر عبور از تنگناهای ذهنی اش ، به معبرهای تاریکی

می رسد که راه را از چشمش می پوشانند . گوش داشتن به ندای الاهی برای همین است که وقتی نوری نبود ،

راه را گم نکنیم . در طیّ مسیر ، نور می تواند از بین برود ، ولی صدا همیشه هست ، برای همین تأکید چلا باید

روی شنیدن صدا باشد . باید گوش ها را عادت داد به شنیدن ندای الاهی . باید دنبال صدا بود و آنرا تشخیص داد و

دنبال کرد .

صدا ؛ اصل جاودانه ی اک .

تعمیر

باید یاد گرفت که در روح زندگی کرد . از ذهن ، یک مرحله عقب آمد ودر روح ساکن شد . اینطوری عملکرد ذهن

را نیز می بینیم . جدایی از ذهن خیلی مهمّ است . با ساکن شدن در روح ، می توانیم افکاری را که از ذهن

می گذرند یا تمام فضای ذهن را اشغال کرده اند ، ببینیم و همچنین ببینیم وقتی که روح تحت کنترل ذهن است ،

مجبور است که تسلّط چه افکاری را تحمّل کند .

روح به آسانی می تواند خود را از بند افکار ذهن برهاند ، اگر  آگاه شود که در ذهن به سر می برد و از آن جا

خارج شود . در آگاهی روح ساکن شدن ، روح را بر کالبدهای پایین تر ، مسلّط می کند و قدرت عمل را از ذهن

و احساسات می گیرد و به روح می دهد . مراقبه و تمرینات معنوی برای همین است که متوجّه شویم داریم

 در ذهن به سر می بریم و به روح نقل مکان کنیم .

اگر کالبدها را به واگن های یک قطار تشبیه کنیم و آگاهی را لوکوموتیو این قطار بدانیم ، باید از واگن های جسم

و احساس و ذهن ، به واگن روح برویم و ادامه ی سفرمان را آنجا باشیم . واگن های دیگر جداشدنی اند و

اگر درآن ها باشیم ، امکان ادامه ی سفر به نقاط دوردست را نداریم .فقط با بودن در واگن روح است که امکان

شفای واقعی میسّر می شود . تا در ذهن به سر ببریم ، نمی توانیم آن را شفا دهیم . این جا ذهن به رادیویی

می ماند که خراب شده و برای تعمیر آن ، باید از آن بیرون آمد و آن را در دست گرفت و آنگاه پیش یک تعمیرکار

برد تا درستش کند.

ستاره ی روح

حدّ والای جایگاه یک روح کجاست ؟ در خدمتگزاری .

چرا خدمتگزاری اینقدر برای روح مهمّ است ؟ هر روح برای منظوری آفریده شده است و هنگامی که روح

به کاری مشغول می شود ، هر کاری ، دارد جوهره ی نهانی خویش را آشکار می کند . تا روزی که تقدیر نهایی

خویش را یافته و کاری که برای آن خلق شده را پیدا کند و این موقع است که روح ، تمامیّت خویش را آشکار

می کند و طرح الاهی خویش را محقّق می کند و به کمال می رسد . به کمال خویش و این هیچ ربطی به میزان

 وصل و درجه اش در راه معنوی ندارد . هر جا که روح ، دلیل خلقت خویش را یافت ، پایان راه برای اوست .

 راه معنوی ، حرکت برای شناخت طریق خدمتگزاری خویش است . روح از آن پس در کاری که برای آن آفریده  

شده ، به خدمت مشغول می شود .

این تمام راه معنوی است ،  تمام روح ؛ جایی که از تمام ظرفیّت درونیش بهره می برد و فروزان می شود ،

ستاره ای در کهکشان الاهی  .

خدمتگزار

گاهی که فشار راه معنوی زیاد می شود ، یا چلا فکر می کند که با این شرایطی که دارد ، نمی تواند به وصل های

بالای اک برسد ، تصمیم می گیرد که راه را رها کند ، به این امید که روزی با قدرت بیشتری برگردد .

باید دانست که فرصت ورود به راه معنوی به آسانی برای روح مهیّا نمی شود و معمولاً چند تناسخ طول می کشد

که روح دوباره آماده ی پذیرش راه معنوی شود . بنابراین همین فرصت را غنیمت شمرده و هر طور که شده ،

سیر و سلوک معنوی را حفظ کنید . هر روز در راه معنوی بودن به آگاهی روح می افزاید و او را آماده ی قبول

مسئولیّت های بزرگتر می کند و باید دانست که هدف از همه ی این کسب آگاهی ها ، خدمت به خداوند و

روح های دیگر می باشد . و روح در هر حدّ از آگاهی که باشد ، می تواند خدمت کند .

پس بنا را بر خدمتگزاری گذاشته ، نه کسب مدارج بالاتر معنوی . چون درجات بالاتر معنوی هم به معنی خدمت

بیشتر است . راه معنوی جای قدرت نمایی و برتری جویی نیست و اگر چلایی هنوز در اندیشه ی جایگاه های

والا در راه معنوی است و به این خاطر ناامید شده است ، به حقیقت راه واقف نشده است .

واقعیّت

چلا در راه بالارفتن از پلّه های آگاهی ، مجبور به مصالحه هایی می شود تا بتواند راه معنوی را ادامه بدهد .

یکی از این مصالحه ها ، دست برداشتن از بلندپروازی های معنوی است . چلا شاید دلش بخواهد مثل فلان

استاد شود یا به قدرت های زیادی دست پیدا کند ، ولی وقتی با حقیقت راه معنوی و سختی های راه مواجه

می شود ، اگر می خواهد که راه را ادامه دهد ، باید فقط به توانایی های خودش تکیه کند و آن اندازه ای که

واقعاً می تواند انجام دهد . او فقط در جهان واقعیّت ها و حقایق ملموس است که می تواند پیشرفت کند و جهان

تخیّلات ، شاید انگیزه هایی را به او بدهد که قدم هایی بردارد ، ولی مصالح لازم برای پیشرفت او را فراهم

نمی کند . چلا با تجربیّات واقعی ست که به مناطق معنوی می رسد و این تجربیّات ، از راه شناخت واقعی

خویش به دست می آید . همانطور که هست ، نه آنطور که او دلش می خواهد باشد . با شدید شدن فشارهای

راه ، آن میزان از اراده و قصد که واقعی ست و در اختیار شخصیّت فعلی چلا می باشد ، به کار می آید و او

را پیش می برد ، نه هیچ کدام از آرزوهای دور و دراز او درباره ی راه معنوی .

پس باید واقع بین بود و بدان میزان که واقعاً در توانمان است ، برای خود جایگاه معنوی در نظر بگیریم .

رسیدن به مقصد با هر جایگاهی اصل است ، و نرسیدن  ، ولی رؤیای جایگاه های بالا را داشتن ، هیچ فایده ای

ندارد . هر استادی برحسب توانایی های خودش به جایگاهش دست یافته که این توانایی ها هم براساس تقدیر

ازلی روح و مسئولیّتی که قرار است قبول کند ، تعیین شده و یکی از مواردی است که روح باید بی چون و چرا

بپذیرد و سر جایگاه معنوی ، بحث نکند . چون هدف خدمت است و برای روح نباید فرق کند که این خدمت را کجا

انجام دهد . هر کجا که اک تعیین کرده ، او موظّف به انجام وظیفه است و از کوچکی نقش ، نباید گله کند . چون

بحث منی و مایی نیست و فارغ از هر منیّتی ، روح باید به انجام وظیفه بپردازد .

بالا رفتن

راه معنوی تلاشی مدام است برای بالا رفتن . جهان فیزیک مردابی ست که طفل پس از به دنیا آمدن ، روی سطح

آن شروع به زندگی می کند و به تدریج که بزرگتر و سنگین تر می شود ، در آن پایین می رود و هر کس به نسبت

آلودگی به متعلّقات فیزیکی ، دیرتر یا زودتر در آن فرو می رود .

با شروع راه معنوی ، شخص سر از این مرداب عفن در می آورد و برای اوّلین بار پس از ایّام کودکی ، دوباره هوای

پاک را استنشاق می کند و با جدّیت در راه معنوی ، کم کم از مرداب خارج می شود تا روزی که بال هایش بزرگ شوند

و او را از این جا ببرند .

تلاش مدام و مراقبت شبانه روزی لازم است ، چون مرداب در کمین است و به محض اینکه نیروی بالابرنده تان کم

شود ، شما را به پایین می کشد .

روزه

ذهن عادت به برنامه ریزی و مرتّب کردن امور بر اساس سلیقه و دانشش دارد . دوست دارد جهان را آنطور که

می پسندد ، در گنجه اش طبقه بندی کند . آنطور که با برداشت های قبلی اش از جهان ، همخوانی داشته باشد . 

ذهن نمی خواهد چیز جدیدی یاد بگیرد . ذهن دوست دارد عادت کند و یک عمر بر اساس عادت هایش سر می کند .

امّا راه معنوی برهم زننده ی این نظم و ترتیب است . در راه معنوی ، جهان ساختگی ذهن ، خراب می شود تا به جای

آن ، حقیقت ناب الاهی بنشیند . حقیقت روح . حقیقتی که به هیچ نظر و خواسته ای آلوده نیست .

بنابراین ، کارهایی که شکاف در جریان روزمرّه ی ذهن ایجاد کنند تا از درز این شکاف ، نور روح بر ذهن  بتابد ، در

راه معنوی پیشنهاد می شود .

مناسب است برای چلاهای زیر وصل پنج که جمعه ها را روزه بگیرند و برای چلاهای وصل پنج به بالا ، روز جمعه را

به ذکر گفتن بگذرانند و صحبت های معمول را ، فقط در حدّ گذران امورشان  انجام دهند .

سکوت درونی

چگونه می توان به سکوت درونی دست یافت ؟

آیا تا به حال پیانوهای مکانیکی را دیده اید ؟ در این پیانوها ، استوانه ای که برجستگی های کوچک و بزرگی به

تناسب روی سطح آن قرار گرفته اند ، می چرخد و در چرخش ، این برجستگی ها به زبانه های نازک فلزی در  

بدنه ی پیانو برخورد می کنند و صدای موزونی شکل می گیرد .

در ذهن نیز این اتّفاق رخ می دهد . برجستگی هایی که روی سطح ذهن وجود دارند ، در برخورد با جریانات روزمرّه ،

تولید صدا می کنند که البتّه این صدا ، موزون نیست .

برجستگی های سطح ذهن که تولید صدا می کنند ، کدامند ؟ نفسانیّات : غرور ، خشم ، شهوت ، خودپرستی ،

وابستگی ، ...  . این برجستگی های خشن و تیز ، در مواجهه با اتّفاقات زندگی ، تولید صداهای خشن و گوش خراشی

می کنند که گوش روح را می آزارد و او را خسته و رنجور می کند .

راه حلّ چیست ؟ راه حلّ ، صاف کردن این برجستگی هاست . این برجستگی هایی که در طیّ تناسخات ، روی سطح

ذهن ، شکل گرفته اند و در چرخش ذهن ، با جریانات زندگی برخورد می کنند و صداهای سرسام آور تولید می کنند ، باید

صاف شوند و از بین بروند . چرا آدم ها اینقدر رنجور و بیمار به نظر می رسند ؟‌ به خاطر این صداهای جهنّمی ست که

شبانه روز در سرشان کوبیده می شود و راه خلاصی هم از آن ندارند . نمی دانند که برای خاموش کردن این صداها ،

باید از دلبستگی هایشان دست بکشند . باید از ادّعاها و غرورشان دست بردارند . باید از اظهار نظر درباره ی هرچیز 

خود داری کنند . باید زیاده خواهی های جسمانی را کنترل کنند . باید با ترس هایشان روبرو شوند . و این راه معنوی است .

این کارها را کردن ، یعنی راه معنوی را پیمودن به سمت عارف شدن . عارف به خویشتن و عارف به خدا . و در اثر

پیمودن راه معنوی ، سطح ذهن ، صاف و صاف تر می شود و به سمت صیقلی شدن پیش می رود . اینقدر صاف ، که

هیچ اتّفاقی در زندگی ، نمی تواند صدایی از ذهن ، در بیاورد . ذهن ، برجستگی ، دلبستگی ندارد که در زندگی گیر کند

و صدا تولید شود . و این چنین ذهنی به عدم وابستگی رسیده است . به رهایی مطلق .

و ذهنی که صیقلی شده است و عارف به حقّ شده است ، نظر به حقّ دارد و  فقط ندای الاهی را بازپخش می کند .

و همه ی این مراحل ، با بیداری روح شروع می شود . روح برپا می خیزد و کنترل ذهن را در دست می گیرد . 

جهان درون

با سکوت و آرامش درونی است که می توان راه معنوی را پیش برد . نمی توانیم در بیرون وجودمان آرامش را

برقرار کنیم . نمی توانیم دیگران را مجبور کنیم که آرامش داشته باشند و آرامش ما را هم به هم نزنند .

و لازم نیست که برای رسیدن به سکوت ، ترک شهر و دیار کنیم و در دل کوه ها زندگی کنیم .

 امور در بیرون ، دائمی نیستند . دستخوش تغییرند و دائم در حال جابجایی .

هر چیزی که در درون داریم ، واقعاً مال ما هستند و می توانیم رویش کنترل داشته باشیم .  سکوت ، آرامش ، خرد ،

ثروت ، قدرت ،... وقتی درونی شدند ، وقتی از جهان درون به دستشان آوردیم ، مال ما هستند .  تغییر نمی کنند ،

 تا وقتی ما نخواهیم و کسی نمی تواند از ما بگیردش .

جهان درون . ما مدیر جهان درونمان هستیم . باید این جهان را دید . و برای این کار ، دل بریدن از جهان بیرون شرط

است . جهان بیرون و قواعدش را باید ترک کرد و به جهان درون ، نقل مکان کرد و مرکز فرماندهی مان را آن جا

بنا کنیم و از این مرکز ، برهر دو جهان ؛ درون و بیرون ، مدیریّت کنیم .

ما در جهان بیرون کاره ای نیستیم . اوضاع و شرایط و تصمیمات دیگران ، ما را به پیش می برد و جابه جا می کند .

باید لنگر این کشتی طوفان زده را ، در دریاهای درون ، به آب انداخت تا به سکون و آرامش برسیم و آنگاه خودمان

تصمیم بگیریم که کی حرکت کنیم و به کدام سو .

جهان درونمان در انتظار کشف توسّط ما و ایجاد مرکز فرماندهی در آن جاست .

مراقبه ی دوّم

کنار یک صندلی بنشینید . صورتتان را از طرف چپ روی صندلی بگذارید و این ذکر را هفت بار

تکرار کنید : سارتادا . حالا ، طرف راست صورتتان را بگذارید و ذکر را هفت بار تکرار کنید . پس

از آن ، پیشانی را گذاشته و بعد ، پشت سر را و ذکر را هفت بار تکرار کنید . حالا روی زمین دراز

بکشید و هفت بار نفس عمیق بکشید . پس از آن بلند شوید و چرخه را تکرار کنید . و بعد دوباره

روی زمین دراز بکشید و هفت بار نفس عمیق بکشید . کلّ این چرخه را هفت بار تکرار کنید .

این مراقبه را سه بار در روز و به مدّت هفت روز انجام دهید .

نکته  :

1- روزهای هر مراقبه را تکمیل کنید .

2- دو مراقبه را با هم انجام ندهید .

مراقبه ی اوّل

روی زمین دراز بکشید . پنج بار نفس عمیق بکشید . حدود یک دقیقه طول بکشد . بعدغلت

بخورید و روی شکم قرار بگیرید و پنج بار نفس عمیق بکشید . در همین حالت ، دست هایتان

را به جلو دراز کنید و سرتان را به سمت چپ بچرخانید و پنج بارنفس عمیق بکشید . سرتان

را به سمت راست بچرخانید و پنج بار نفس عمیق بکشید . بلند شوید و بنشینید و چشم هایتان

را ببندید و پنج بار نفس عیمق بکشید . سپس این ذکر را پنج بار زمزمه کنید : گارداشا . پنج بار

نفس عمیق بکشید و دوباره ذکر را تکرار کنید . مرحله ی ذکر و تنفّس پنج بارتکرار شود . بعد به

پشت روی زمین دراز بکشید . هر وقت خواستید ، چشم هایتان را باز کنید .

این مراقبه را سه بار در روز و به مدّت پنج روز انجام دهید .

برکت باشد

آسودگی

پیشرفت در راه معنوی با آسودگی ممکن است . چه آسودگی ذهنی و چه جسمی .

اصولاً دستیابی به هر چیز ، آسودگی می خواهد . ثروت ، اهداف کاری ، تحصیلی و ...

آسودگی ، مسیر جریان انرژی را باز می گذارد و این ما را به هدفمان می رساند .

نگرانی ، ترس ، تنش های فکری و جسمی ، ... جریان انرژی را مسدود می کنند و

جلوی تحقّق هرنوع خواسته ای را می گیرند ؛ که البتّه خواسته ها ، معنوی و غیرمعنوی

ندارند . هر چیز که روح را به تکاپو وادارد ، معنوی است و در راه کسب تجربه به

روح کمک می کند . درماندگی و خمودگی ، غیرمعنوی است .

و برای رسیدن به آسودگی ، خود راه معنوی است که کمک می کند . مراقبه ، به جسم و

ذهن ، آرامش می بخشد . رابطه با استاد ، به روح ، قدرت مقابله با طوفان ترس و نومیدی

را می دهد و روح را توانمند می کند و توانمندی ، آرامش و تمرکزمی بخشد .

صدا

صدا ، شفای معنوی است .

صدا که جاری شد ، زخم های کهنه را درمان می کند .

اصل راه معنوی ، وصل شدن به صداست .

صدا ، آگاهی برای رشد و شفا برای درمان را در خود دارد و نور ، برای دیدن راه .

صدا را باید جست .

صدا ما را صدا می زند .

صبر

کاری که جریان الاهی می کند ، سرشار کردن مقدار زیادی از انرژی به درون ماست که

این انرژی ، وجود ما را در همه ی کالبدها ، تحت پوشش گرفته و باعث ایجاد تحوّلات

می گردد . انحرافات را به جای خود برمی گرداند و بیماری های هرکالبدی را درمان

می کند .

تنها کاری که ما باید بکنیم ، اینست که اجازه دهیم این انرژی کار خودش را بکند ، چون برای

درست کردن ، ابتدا خراب می کند و این خرابی ها ، باعث درد و رنج ، هم در درون و هم در

زندگی فیزیکی می گردد .

باید تحمّل کرد . باید طاقت تیغ جرّاحی را آورد .از هم شکافته شدن و دوباره به هم پیوستن .

سال ها به طول می کشد ، ولی برای درمان ، چاره ای نیست ، باید صبر کرد .

صبر ، کلید ماندن در راه معنوی است .

هویّت

هویّت ما را چه چیزی تشکیل می دهد ؟ شناسنامه ، خاطرات آدم ها از ما ، مدرک تحصیلی ،

موقعیّت اجتماعی ، ... و مهمّ تر از همه ، نظر خودمان نسبت به شخصیّتمان . این ها تعیین 

می کنند که ما چه جور آدمی باشیم ، که چه طور خودمان را طبقه بندی کنیم ، که کجای دنیا ،

خودمان را قرار دهیم .

امّا می دانید که ما هیچ کدام از این تعریف ها نیستیم . هیچ کدام . هویّتی را که این تعریف ها ،

تعیین می کنند ، هویّتی پوچ و دروغین است . شبیه هویّتی است که یک هنرپیشه در فیلم

می گیرد ، امّا هیچ کدام از نقش های هنرپیشه ها ، شخصیّت واقعی شان نیست  .

برای روح نیز چنین است ؛ هیچ کدام از ابزارهای تعیین هویّت ، حقیقت یک روح را

نشان نمی دهند . این ها همه ، لباس هایی ست که روح ، به مناسبت نقش های گوناگون ،

می پوشد و باید یاد بگیرد که پس از پایان هر نقش ، درشان بیاورد . مثل هنرپیشه هایی

که مرز بین شخصیّت واقعی و شخصیّت فیلم هایشان را گم می کنند ودر زندگی واقعی

نیز ، با توهّم همان نقش ها ، به سر می برند .

روح باید یاد بگیرد که لباس هیچ نقشی را نگه ندارد و خود را عریان ببیند . بی هیچ هویّتی .

یاد بگیرد که هیچ باشد و جرأت عریانی و هیچ بودن را داشته باشد .

هیچ ، هویّت واقعی یک روح است .

جریان الاهی

آرامش و تعادل ، لازم و ملزوم یکدیگر هستند و هر کدام ، باعث به دست آمدن دیگری

می شود . و پیشرفت در راه معنوی ، نیازمند بودن این دو با هم .

تعادل ، ما را در راه اصلی نگه می دارد . در مسیر مستقیمی حرکت می کنیم و انرژی

خود را ، صرف کارهای بیهوده و غیرضروری نمی کنیم . تعادل ، نشان دهنده ی روحی

است که به غیر از خود ، به چیز دیگری برای ابراز وجود ، نیاز ندارد و بنابراین ، آرامش

دارد . و آرامش ، روح را به روی جریان الاهی ، باز نگه می دارد . و جریان الاهی که جاری

باشد ، روح دارد پیشرفت می کند و از برکات جریان الاهی ، نصیب می برد .

تمرکز

در راه معنوی ، چلا احساس آرامش می کند . این جا خبری از رقابت ها و حسادت ها و حبّ و

بغض های دنیایی نیست . همه ی کش و قوس چلا با خودش است و با محدودیّت های ذهنی اش

که سعی می کند آن ها را گسترش دهد تا به زندگی نویی برسد ؛ به دیدگاه های تازه ای

درباره ی خودش و خدا .

در راه معنوی ، چلا آرامش دارد ، چون راه مشخّص است و کار ، مشخّص . هدف ، معلوم

است و راهنمایی ها ، در کنار . امّا در زندگی فیزیکی ، میان آدم ها ، هیچ چیز مشخّص

نیست . نه مفهوم حرف ها و نه دلیل گفتنشان . کارها اکثر از سر احساس است و بی منطق .

تنها دلیلی که آدم ها را کنار هم نگه داشته ، ترس از تنها بودن با خودشان است ؛ برای همین

کنارهم می مانند ، با اینکه شاید حتّا از هم متنفّرباشند . همه چیز آشفته و درهم برهم به نظر

می رسد . چلا ، برای اینکه در این آشفته بازار ، گرفتار سردرگمی و گیجی نشود ، باید با

راه معنوی ، در درونش بماند و از راه ، خارج نشود . در همه حال ، باید خودش را چلا

ببیند و در حال رفتن در راه معنوی . این چنین است که او می تواند از لجن زار جامعه ی

انسانی ، عبورکند و فرو نرود .

 اگر روی هر چیز ، غیر از راه معنوی ، تمرکز کند ، مرداب او را در خود فرومی کشد .





توجّه

گاهی که انتظارات ما در راه معنوی برآورده نمی شود و فکر می کنیم کسی صدایمان را

نمی شنود ، توجّهمان را از خدا و استاد می گیریم و به دیگران ، به خارج از راه ، معطوف

می کنیم . در واقع ، داریم برای خودمان دلسوزی می کنیم . انتظارداریم یکی بیاید و ما را

بغل کند و گله و شکایت هایمان را گوش کند . بچّه ی لوسی هستیم که از طرف پدر و مادرش

کم محلی دیده و می خواهد هرطور شده ، حرف خودش را به کرسی بنشاند ، حتّا با رفتن به

نزد غریبه ها و جلب توجّه آنها .

امّا خیلی زود متوجّه می شود که خارج از راه ، غریبه ها ، بهای سنگینی می ستانند ، در ازای

توجّه به نفسانیّات و غروراو . آنها غروراو را ارضاء می کنند ، امّا درعوض ازانرژی

 حیاتی او می گیرند .

کسانی که در راه معنوی نیستند ، در ازای توجّه به شما ، از انرژی کالبدهای شما استفاده

می کنند و به خاطرپایین آمدن سطح انرژی ، غمگین و افسرده می شوید . برعکس راه    

معنوی که شما انرژی می گیرید و همیشه شاداب هستید .