آخر بازی




         مسیری که روح طیِّ تناسخاتش می پیماید ؛ شغل ها ، کالبدها ، ملیّت های گوناگون ؛ او را به خودشناسی می رساند و این مسیر با خداشناسی تمام می شود . پس از آن روح آزاد است ، بی هیچ طرح و برنامه ای . او به خواست خود
می تواند در خدمت خدا باشد و برای بازگشت دیگر روح ها با او همکاری کند یا زندگی خودش را داشته باشد ، هر جور که می خواهد .

   هر چه روح زودتر مقصود و منظور بازی تناسخات و رفت و آمدها و کالبد ها را بفهمد ، و در آن آگاهانه بازی کند ، زودتر به قصدی که  بازی برای آن طرّاحی شده ؛ خودشناسی ، می رسد و با خداشناسی ، بازی برای او تمام می شود  . 

     راه معنوی و استاد ، روح را نسبت به ماهیّت بازی آگاه می کند و به روح دیدی کلّی از روند تناسخات ؛ مسیری که می پیماید و مقصدی که قرارست بدان برسد ، می دهد .







مسیر بازگشت




         فهمیدن ودنبال کردن طرح الاهی ، خودشناسی ست


                                                                          و همه ی طرح ها ،
                                                                                                   
 
                                                                                                       به خدا شناسی ختم می شوند .





نقشه خوان




         در کائنات ، برای هر روح ، نقشه و برنامه ی مشخصّ و از پیش تعیین شده ای است که چه روح بداند یا نداند ، در طیّ تناسخات مختلف ، این برنامه دنبال می شود . بر طبق این برنامه است که حتّا جنسیّت روح در تناسخاتش انتخاب می شود . مثلن
برنامه ی کائناتی یک روح ، تعداد تناسخاتی را که او باید در کالبد مرد یا زن باشد ، تعیین می کند .

   هر جا که روح ، از این نقشه ی پیش کشیده شده ، دنباله روی کند ، موفّق است و هر جا که نتواند نقشه را بخواند و بفهمد ، از
مسیر دور شده و گاه چند تناسخ طول می کشد تا دوباره به مسیر برگردد .
 
      کار نقشه خوانی کائنات ، بر عهده ی روح است و ذهن ، مطلقن چنین قدرتی ندارد .
 
 کسانی که در زندگی ؛ در هر زمینه ای  ، موفّق بوده اند ، این طرح و نقشه را پیاده کرده اند . اکثر این آدم ها ، روح های قدرتمند و آموزش دیده ای نداشته اند که بتواند نقشه ی کائنات را بخواند و بفهمد ، امّا شجاعت دنبال کردن آن را داشته اند ، وقتی که به طریقی ، این طرح الاهی را فهمیده اند ؛ در رؤیا ، در شهودی ناگهانی ، از طریق پیامی که شخصی بازگو کرده ، ... .
   کاشفان ، مخترعان ، بنیان گذاران ، ... چنین بوده اند. 
   در قدیم ، الهام کده هایی بوده است که مردم عادِّی که وقت خود را صرف تربیت روح و خواندن خطوط کائناتی نکرده بودند ،
بدانجا می رفته اند و از مردان و زنان آموزش دیده می خواسته اند که برایشان نقشه های خدا را بخوانند تا بفهمند که باید چه کار کنند . که البتّه تا همین حدّش هم خوب بوده است ، چون مردم این آگاهی را داشته اند که راز نقشه ها را بدانند و دنبال این بوده اند که کسی برایشان بخواند . ولی امروزه ، این آگاهی به فراموشی سپرده شده و کمتر کسانی به طرح های الاهی اهمیّت می دهند .
   هنوز هم مردمی که استخاره می کنند یا فال می گیرند ، می خواهند به طریقی این نقشه برایشان آشکار شود ؛ اگر چه به
قدر یک قدم تا در چاهی که حسّ می کنند پیش رویشان است ، نیفتند که ، نسخه ی کم رنگ و ضعیفی است از رجوع به
الهام کده ها .
  
   کسانی که کار معنوی می کنند و مراقبه انجام می دهند ، در مسیر تربیت روح هستند برای خواندن طرح های الاهی .
   مراقبه ، ذکر مداوم ، خلوت و تنهایی لازم ، روح را به کشف و دیدن طرح ها در جهان درون می رساند.
   آنگاه این شخص ، نه تنها می تواند طرح زندگی خودش را بخواند و مسیر تناسخاتش را دریابد، بلکه می تواند برای دیگران نیز این کار را انجام دهد .

   سعی کنید نقشه خوان شوید .

   فعلن به دنبال کسی باشید تا طرح حیات تان را برایتان از جهان های درون کپی کرده و در اختیارتان قرار دهد .

      در طریق معنوی ، این کار را استاد انجام می دهد . پیروی از او ، شما را در مسیر درست طرحتان قرار می دهد .

     چشم به راه او باشید در جهان های درون . 

     چشم سوّم ، محلّ آشکار شدن اوست .





دلقک

       


         یکی از بزرگترین چالش های روح ، به زیر کشیدن ذهن از اریکه ی قدرت و بر تخت نشستن خودش
در مملکت وجود است .

   ذهن ، دلقکی است که در غیاب پادشاه ، بر تخت نشسته و با ندانم کاری ها و مسخره بازی هایش ، کشور وجود را به
هرج و مرج و آشوب کشانده .
   ذهن ، که از فرّ ایزدی برای متصّل شدن و استفاده از خرد و دانش کائنات بی بهره است ، سعی می کند با نقشه کشی و
برنامه ریزی های ذهنی ، امور را پیش ببرد ، ولی این برنامه ها که توسطّ کائنات ، حمایت نمی شوند ، از پیش شکست خورده و باعث اغتشاش بیشتر در زندگی می شوند .





  

قدرت روح



        قدرت واقعی یک روح ، در بازگشت به خصلت های اصیل خویش به دست می آید .
    با به دست آوردن آزادی ، خرد ، عشق .
    به بهانه ها و وسیله های گوناگون ، روح این خصوصیّات خود را ازدست داده است . در جاهای مختلف جا گذاشته است و در گذر زمان ، از یاد برده است .

    هیچ روحی ، از ابتدا ، اسیرو وابسته نبوده است
                                                                و آکنده از نفرت و خشم .
                                                                                               و حماقت و نادانی ، از ابتدا با هیچ روحی نبوده .
در مسیر تناسخات ، روح از خصلت های اولیّه ی خویش ، تهی
                                                                               و آکنده از تاریکیِ جهل
                                                                                                            و اسارتِ تنفرشده است .

        تمام کسانی که در راه معنوی اند ، دعوت شده اند تا خویش را بیابند ،
                                                                                         خویشی را که گم کرده اند ، در هیاهوی ذهن و احساس .

       در واقع ، به آن حدّ از رشد و کمال رسیده اند که بفهمند گمشده شان ، درون خودشان است . باید خود را بیابند تا گمشده شان پیدا شود .




احساسات (6)



        جایگزین احساسات ، عشق است ، عشق بی شرط .
                                                                         که بدون در نظر گرفتن موضوع عشق ، فقط عشق بورزد .
     بی نیاز ، بی خواهش .
    عشق ، برای عاشق بودن .
     به یک اندازه برای همه .
     بی وابستگی .
                             با وابستگی ، همان اسارت احساس است .

        عشق روحانی .

        که روح ، خصوصیّات اصلی خویش را بازیابد و مثل یک روح عمل کند .

    عشقی که مشخصّه ی اصلی روح بودن است .




احساسات (5)



        احساس ، چاله ای  ست که روح در آن

                                               سقوط 

                                               و به آن عادت کرده و عمری را در سیاهیِ ناتوانی و اسیری می گذراند .

    برای خروج از این چاله ، مهمّ است که روح ، قدرت های خویش را بازیافته ، خودش را بیرون بکشد و به راهش به سوی خانه ، ادامه دهد . وگرنه هر چند تناسخ که ادامه پیدا کند ، همچنان اسیر و در

                                                                                چاله

                                                                              می ماند .
            

        تنها راه پیمودن مسیر معنوی ، در دست گرفتن کنترل احساسات است ، همچنان که باید ذهن را کنترل کرد .




احساسات (4)



        روحِ در بند احساسات ، ضعیف و وابسته است .  قدرت تفکّر و تصمیم گیری ندارد ، چون باید از موضوعی که به آن وابسته است ؛  شخص ، شیء ، مکان ؛ انرژی دریافت کند . پیرو و دنباله رو موضوع مورد احساس خود است و نمی تواند مجزّا و آزاد ، تصمیم بگیرد .
                     دربند و اسیراست .

                                                        احساسات ، روح را ضعیف می کند و قدرت پیمودن راه معنوی را از چلا می گیرد .



        با همراهی کردن استاد ، یکی یکی موارد وابستگی احساسی خود را می یابید و ارتباط بین خود و آن موضوع را از بین می برید .
      به جای حمایت و انرژی که از آن دریافت می کردید ، از درون خود نیرو می گیرید .

    قدرت های خود را باز می یابید و یاد می گیرید که وابسته نباشید .




احساسات (3)




      
         احساسات ، قلّابی ست که درون طعمه پنهان شده است .


         احساسات ، روح را ضعیف و آگاهی را پریشان می کند ، چون تمرکز از روی درون برداشته می شود و روی موضوعات بیرونی ؛ اشخاص ، اشیاء و مکان ها گذاشته می شود .
     روح ، به جای آن که به خود مراجعه کند  و از قدرت های خود استفاده کند ، به بیرون متوسّل می شود و انرژی را از منابع دیگر دریافت می کند ، منابعی که انرژی مسموم و مرده می دهند ؛ و
                                                                                               روح
                                       از زندگی و شعف تهی می شود و هر چه بیشتر وابسته به بیرون از خود و انرژی آن می شود ،
                                                       روز به روز گرسنه تر می شود ، ضعیف تر ، نحیف تر ؛
                                                                                                                     چون غذای مسموم می خورد .

    جز انرژیی که روح از درون خود و همراهی با استاد و راه به دست می آورد ، همه ی انرژی های دیگر مرده و سمّی هستند .
    انرژیی که از طریق وابستگی به آدم ها ، اشیاء و مکانی خاصّ به دست می آید ، انرژیی همراه با هزاران بند و قلّاب است که هر چه بیشتر روح را اسیر این جهان و موضوعات اش می کند .
    تنها انرژی خالص و بدون آلودگی و وابستگی ، انرژی خود روح است که روح را از همه بی نیاز و به خود متّکی می کند و باعث می شود که روح توان پیمودن راه معنوی را داشته باشد و بتواند همراه استاد حرکت کند .

        بدون انرژی خالص روح ، هیچ چلایی به جایی نمی رسد .





احساسات (2)



        احساسات چیست و چگونه کار می کند ؟

    احساسات ، چسب است .
    احساسات ، روح را به جایی ، به کسی ، به چیزی می چسباند . 
    بدون احساسات ، روح نمی تواند در جهان مادّی دوام بیاورد و از تنهایی دق می کند . البتّه روحی که جوان است و سطح آگاهی اش پایین است . با مسّن شدن روح و بالا رفتن درجه ی آگاهی ، روح درک می کند که اصولاً تنهاست و بودن با دیگری یا زندگی در مکانی خاصّ ، ربطی به تنهایی ذاتی اش ندارد و چیزی از تنهایی اش کم نمی کند .

    روحی که وارد راه معنوی می شود و بخصوص چلای اک ، باید بداند که دوران کودکی خود را طیّ کرده و وقتش شده که تنهایی خودش را بپذیرد و دست از چسباندن خویش به آدم ها و اشیاء و مکان ها بردارد و به عدم وابستگی برسد .

        هرچه روح غیروابسته تر ؛ به مشخصّات اصلی خودش و به آزادی ذاتی اش ، نزدیکتر .





احساسات



         روح ، برای برگشت به سرزمین خویش ، باید از لجنزار احساسات ردّ شود  . انسان ها همه در این مرداب فرو رفته اند و بیرون آمدن از آن بدون حمایت و راهنمایی استاد ، امکان ندارد . 

         احساسات ، چنان در تار و پود ذهن و روح تنیده شده است که بیرون کشیدن آن ، منجر به درد و رنج بسیاری برای چلا       می گردد .

        انسان ها کلاً با احساسات شان زندگی می کنند و بدون احساسات ، گمشده ای دارند که همان خود واقعی یا روح ست .

        احساسات ، روح را که آزادی یکی از مشخصّات اصلی اش است ، تبدیل به اسیری دربند می کند .

         غم و غصّه ، یکی دیگر از زنجیرهای احساسات بر دست و پای روح ست .




مراقبه ی ارواح


به مدّت یک هفته ، هر روز صبح ، پس از بیدارشدن ، این ذکر را تکرار کنید :

کالاماتوسرا
                        شصت بار



پس از پایان دوره ی مراقبه ی قبل ، این ذکر را ظهر ، بین ساعت دوازده و یک ، شصت بار تکرار کنید :

خانوزاکاسا
                      به مدّت یک هفته



پس از پایان  دوره ی مراقبه ی قبل ، این ذکر را قبل از خواب ، شصت بار تکرار کنید :

بانداراسوکا
                       یک هفته


پس از پایان دوره ی مراقبه ی قبل ، این مراقبه را یک هفته انجام دهید . قبل از خواب .
          دراز بکشید . چشم ها را ببندید . چند بار ذکر هیو را تکرار کنید . با کف دست ، جایگاه چشم سوّم ، روی پیشانی ، بین دو ابرو را مالش دهید . یکی دو دقیقه . پس از آن ، کف دست تان را روی صورت تان بگذارید و با دو انگشت اشاره و وسطی ، روی چشم سوّم ، ضربه بزنید ، متوالی و آرام ، پنج دقیقه .




انرژی



                          فرق انرژی روح با ذهن چیست ؟

        انرژی روح درونی ست و انرژی ذهن ، بیرونی .
        انرژی روح ، ماهیّت وکیفیّت را عوض می کند و انرژی ذهن ، کمیّت و شکل و ظاهر را .
                        برای همین ، کسانی که فقط به انرژی ذهن ، دسترسی پیدا کرده اند ، لزوماً آدم های معنوی نیستند . با هر نوع منش و فکری ، این انرژی را در دست دارند و استفاده می کنند .
 بدون این که از نظر معنوی ، روی خودشان یا جهان ، اثری داشته باشد .
 صرفاً قدرت هایی ست مکانیکی که روی اشیاء و آدم ها ، اثر می گذارد ؛ مثل قدرت هیپنوتیزم یا قدرت جابه جا کردن اجسام و قدرت های مشابه .
                        قدرت روح ، درون را عوض می کند .
                استادان معنوی ، به قدرت های روح دست یافته اند که می توانند درون آدم ها را عوض کنند . می توانند کیفیّت را
 بهبود ببخشند و بد را خوب کنند . می توانند به درون روح های دیگر ، انرژی بفرستند و در آن روح ها ، جنبش و حرکت ایجاد
 کنند ؛ می توانند آگاهی را عوض کنند . این ها اصلاً در رده ی قدرت های ذهن نیست ، چون به این سطح دسترسی ندارد . 

                      برای استادان اک ، قدرت معنوی کافیست ، امّا گاهی به قدرت های ذهنی هم نیاز پیدا می کنند .
        استادان اک ، چلا را از کسب قدرت های ذهنی بر حذر می دارند ، چون هیچ بار معنوی ندارد و می تواند باعث گمراهی چلا نیز شود . همه ی همّ و غمّ استادان ، صرف یاد دادن قدرت های روحی به چلاهاست و منتقل کردن این انرژی به روح هایشان و به زندگی هایشان .

                    قدرت روح روی روح اثر می گذارد و قدرت ذهن ، روی ذهن .



شخصیّت (4)



            با مستقّر شدن در شخصیّت اصلی ، ذهن می تواند از انرژی روح استفاده کند ؛ چون انرژی روح فقط به سمت شخصیّت اصلی مجرا دارد .
                     و با استفاده از انرژی روح است که تغییرات اساسی در همه ی موارد رخ می دهند ؛ در بیرون و درون .

          یکی از مواردی که باعث می شود انسان ها نتوانند نقاب های دروغین را کنار بگذارند ، دلبستگی و وابستگی شدید به این نقاب هاست که در واقع حفظ ظاهر و حفظ نقاب همرنگ کننده با اجتماع را بر هر چیزی ترجیح می دهند و یک عمر زیر این نقاب سنگین و ستبر جان می کنند تا واقعیّت وجودیشان را از خودشان و اطرافیان ، مخفی کنند .
                        واقعیّتی که اصل وجودشان و چهره ی واقعی روح است ؛ شخصیّت واقعی ، چهره ی روح است .
       همه ی آنانی که کاری در این جهان کرده اند ، کسانی بوده اند که از اجتماع جدا شده اند و همرنگی با اجتماع را کنار گذاشته  و بی رنگی روح را پذیرفته اند و به جای صرف انرژی ذهن برای حمل نقاب سنگین شخصیّت دروغین ، این انرژی به اضافه ی انرژی روح را صرف کاری اساسی کرده اند .

           در واقع هرکس که در سطح فیزیک عملی بزرگ انجام داده و باعث تحوّلی شده ، توانسته از نقاب شخصیّت های دروغین جدا شده و انرژی روح را به دست بیاورد .



شخصیّت (3)




             زندگی در وجود شخصیّت های دروغین ، فرد را به جایی نمی رساند . این شخصیّت ها ، واقعی نیستند ، انرژی ندارند و انرژی زیادی نمی پذیرند ؛ چون پوکند  ، حبابند  .
             برای هر کار مؤثّری در جهان فیزیک ، باید شخصیّت واقعی خویش را کشف نمود . از جمله رهروی راه معنوی شدن که انرژی زیادی طلب می کند و شخصیّت های دروغین نمی توانند این مسیر را بروند .

             سالک به مرور ، با خویش واقعی روبرو می شود ؛ در واقع طاقت و انرژی روبرو شدن با خویش واقعی را می یابد . چون خویش واقعی خیلی قوی ست و انرژی زیادی دارد و روح باید آمادگی پذیرش این همه قدرت را داشته باشد .
          با پذیرش خویش واقعی ، شخصیّت های پوشالی یکی یکی محو می شوند و می ماند بزرگترین جنگ چلا که ازبین بردن شخصیّت دروغین اصلی ست . چون یک عمر در قالب آن زیسته است و اگر آموزه های راه معنوی نباشند ، بیرون آمدن از این قالب می تواند ذهن را به جنون و نابودی بکشاند .

          این روند به تدریج و به آرامی صورت می گیرد . با پیش رفتن در راه معنوی و جدا شدن از ارزش های پوچ جامعه و آشتی دوباره با خود ، شخصّت واقعی هویدا می شود و شخصیّت بی ارزشی که بر اساس ارزش های جامعه شکل گرفته ، گم می شود .




شخصیّت (2)


     

                            شخصیّت دروغین ، دنیای دروغین می سازد و ذهن را از دنیای واقعی و شخصیّت اصلی خود دور می کند و وادار می سازد که در جهانی دوگانه زندگی کند .

            هر ذهن معمولاً یک شخصیّت دروغین اصلی و چند شخصیّت دروغین فرعی دارد که در مواقعی خاصّ ، از آن ها استفاده می کند ، ولی در اکثر مواقع ، در شخصیّت دروغین اصلی زندگی می کند .
        شخصیّت دروغین اصلی ، همه ی خصوصیّاتی را که ذهن فکر می کند ندارد یا اجتماع چنین القاء کرده ، دارد : شجاعت ، ثروت ، زیبایی ، قدرت ، ... .

                     و ذهن با زندگی در شخصیّت دروغین ، به جبران کمبودهای خیالی خویش می پردازد . این کمبودها برای این خیالی گفته می شوند که تحت تأثیر تلقینات اجتماع و تصوّرات خود ذهن به وجود آمده اند و واقعی نیستند .
چون روح ، بی عیب و نقص است .








شخصیّت



                       ذهن ، می تواند دچار دوگانگی  یا چند گانگی شده و شخصیّتی غیر واقعی را جای خود بنشاند . در این حالت ، نیروی روح ، تقسیم شده و به هرکدام از شخصیّت ها ، مقداری می رسد که کمتر از آن ست که فرد بتواند با آن ، قدم مثبتی در زندگی بردارد .   

        برای رسیدن به قدرت واقعی روح ، ذهن باید به شخصیّت اصلی خویش دست یافته و همه ی انرژی خود را معطوف آن کند  تا آن شخصیّت شکوفا شده و ویژگی های پنهان خود را آشکار سازد .




ایمان (2)



        ایمان ، چراغ راه ست .

                        ایمان ، خودِ رهروی ست . راه معنوی ، برای به وجود آوردن ایمانی ست که در نتیجه ی آن ایمان ، روح ، جهان های معنوی را ملاقات می کند .
اوّل ایمان و بعد مشاهده .


       هر گاه سالکی در راه می ماند ، علّت را  باید در ضعف ایمان جست . پوشش دفاعی او شکاف برداشته و هوای مسموم ، او را آلوده کرده . قوّت قلبش از بین رفته و ترسِ از راه ، جایش را گرفته . فکرش نامنظّم شده و خاطر جمعی اش ، به پریشانی مبدّل
گشته .




ایمان



                ایمان ، تنها سرمایه ی یک رهروست . تنها باری که او مجاز است در صعودش به آسمان ها ، با خود حمل کند .
تنها سلاحی که او را امن نگه می دارد .

       ایمان به استاد ، چلا را در پوششی معنوی قرار می دهد که او را از خطرات راه ؛ از بیراهه ها و رهزنان حفظ می کند .
       به وسیله ی ایمان ، چلا تصمیم قطعی خودش را برای رفتن و رسیدن نشان می دهد . چون ، رهروی بی ایمان ، راهی برای رفتن ندارد .


            ایمان او را ایمن می دارد و در امنیّتی معنوی قرار می دهد .