سنّ


زندگی دوّم چلا از وقتی شروع می شود که وارد راه معنوی می شود و وصلی که چلا در اک می گیرد ، سنّ حقیقی او  

محسوب می شود . آدم ها روح شان در سنّی به خواب می رود ، اکثراً پنج - شش سالگی ، و پس از این ، رشد ذهنی و

 احساسی شان متوقّف می شود . با ورود به راه معنوی و بیداری دوباره ی روح ، روند رشد از سر گرفته می شود و وصلی  

که چلا می گیرد ، در واقع بیانگر میزان رشد فکری و احساسی اوست .

نکته همین جاست . قبول این واقعیّت از طرف فرد که احتیاج به بزرگ شدن دارد و انجام تمرینات معنوی و دوباره رشد کردن . به

این مرحله رسیدن که فرد بفهمد کوچک است و باید بزرگ شود ، به آگاهی روح مربوط می شود . آگاهی به حدّ معیّنی که

رسید ، فرد را هل می دهد به سوی تمرینات معنوی ، چون فرد دیگر نمی تواند زندگی روزمرّه را تحمّل کند .

آگاهی چگونه به حدّ ورود به راه معنوی می رسد ؟ آگاهی برآیند تجربه ی چلا طیّ تمام تناسخات اش می باشد . اینکه

می گویند راه معنوی ، راه شجاعان است ، به روحی مربوط می شود که از تجربه کردن نهراسیده ، و حالا اینقدر با تجربه شده 

که بفهمد همه ی راه ها ، به راه معنوی ختم می شود . همه را تجربه کرده و جز راه معنوی ، دیگر راهی ندارد . به همین خاطر ،

اگرهنوز راهی مانده باشد که روح تجربه نکرده باشد ، نمی تواند در راه معنوی دوام بیاورد . چون راه معنوی ، سخت و کشنده 

است و به جرّاحی مرگباری می ماند و کسانی می توانند در آن بمانند که در بیرون راه ، جایی برای رفتن و کاری برای

انجام دادن نداشته باشند . یعنی کاملاً بی چاره باشند . اگر هنوز چاره ای مانده باشد ، فرد از راه معنوی می گریزد .






مراقبه ی چهارم


روی زمین بنشینید . می توانید به دیوار تکیه دهید . پاهایتان را در بغل بگیرید و دست هایتان را دور آن ها حلقه کنید . سرتان را

روی زانویتان بگذارید . شروع به کشیدن نفس عمیق کنید . استادی را که در مراقبه ی قبل دیدید ، تصوّر کنید و حالا این ذکر را

تکرار کنید : داهلی .

این مراقبه را به مدّت پانزده دقیقه شب قبل از خواب انجام دهید ، یک هفته . 





مراقبه ی سوّم


روی زمین بنشینید . پاها را به جلو دراز کنید . کف پاها را بگیرید و بدن را تا جایی که راحت باشید ، به جلو بکشید . چشم ها را

ببندید و چند بار نفس عمیق بکشید . کف پاها را با سرانگشت ها فشار دهید و این ذکر را بگویید : چارگادا ؛ دوازده بار . دوباره

چند نفس عمیق و گفتن ذکر ، دوازده بار . این چرخه را سه بار تکرار کنید .

این مراقبه را دوازده بار در روز به مدّت سه روز انجام دهید .

استادی را یا در هنگام مراقبه یا در رؤیا می بینید . او را به خاطر بسپارید . 






هرز


قدرت های ذهن برای فقط زندگی در فیزیک خیلی زیاد است . الآن حیوانات با چند درصد قدرت ذهن یک انسان دارند زندگی

می کنند ؟ و انسان ها هم برای زندگی در حدّ حیوانات ، همین خوردن و خوابیدن و غرایز ، به کار ذهنی زیادی نیاز ندارند .

نیروی ذهن انسان ها دارد صرف چه کارهایی می شود ؟‌ سیاست و تجارت و ورزش های حرفه ای و هنرهای به درد نخوری 

که ذهن آدم ها را به هم می ریزد ، مثل اکثر فیلم های هالیوودی . در نهایت آدم ها خیلی بخواهند از قدرت های ذهن شان

استفاده کنند ، روی میخ می خوابند و قطار نگه می دارند .

و این چنین ، قدرت هایی که باید صرف بازگشت روح شود ، هرز می رود و منجر به سقوط می شود .






برعکس


خصوصیّات ذهن و کلاً خصوصیّات هر کدام از کالبدها برای این به وجود آمده که به روح برای زندگی در طبقات پایین کمک کنند

و همچنین طوری طرّاحی شده اند که ابزار لازم برای بازگشت روح به خانه را برایش فراهم آورند . هر کدام از کالبدهای ذهن ،

احساس وجسم نقشی در این میان دارند .

ذهن که نزدیکترین طبقه به روح است ، مشخّص است که معنوی تر از دو کالبد احساس  و جسم است و نقشش بیشتر

معنوی ست و به منظور بازگشت روح طرّاحی شده . به خاطر همین ، تا وقتی روح به بیداری  نرسیده  و کنترل ذهن را برای

بازگشت در دست نگرفته ، ذهن بیشترین خرابکاری را در بنای وجود انجام می دهد .

ذهن در خاموشی روح  ، به خاطر قدرت هایش ، خود به خود فرمانده می شود و چون از روز اوّل برای فرماندهی طرّاحی

نشده ، طرّاحی شده تا در خدمت فرمانده باشد ، و ذاتاً خدمتگزار است تا سرور ،  وجود را به نابودی می کشاند و هر کدام  

از ویژگی هایی که قرار بوده به روح کمک کند ، حالا برعکس عمل می کند و کار به جایی می کشد که روح به زنجیر کشیده

می شود ، یعنی فرمانده ی وجود . اینقدر از عملکرد اوّلیه ی خود دور می افتند .

 ذهن با ایجاد کارما ، رنج و مرارت برای روح  به وجود می آورد و او را بیشتر در فیزیک نگه می دارد و اتّفاقاً همین رنج و

سختی های به وجود آمده توسّط این نوکر است که سرانجام  ارباب را مجبور می کند از جای برخیزد و دست به کاری زند تا

غصّه سرآید .







ابعاد


یکی از خصوصیّات مهمّ ذهن ، چند وجهی بودن آنست .

بارها پیش آمده که به خود می گویید دیگر آن کار را نخواهم کرد ، امّا دوباره می کنید . چرا ؟

شما یادتان رفته . شما آن شخصیّتی که با خود قول وقرارگذاشتید ، نیستید . چه پیمان سختی هم بسته شده بود ،

ولی چه راحت فراموش شد . حتماً آن کار برایتان درد و رنج به همراه داشته که خواسته اید بگذاریدش کنار ، امّا چگونه

همه ی آن رنج و ناراحتی فراموش شده و دوباره آن کار انجام می شود ؟ چه حالتی پیش آمده ، چرا آدم ها گاه مهربان و نرم

و گاه خشن و سخت هستند ؟ آن آدم مهربان کجا پنهان شده ؟ و آدم خشن از کجا پیدایش شد ؟ چه اتّفاقی افتاده ؟

ذهن بُعد دارد . و شما هر لحظه در بُعدی از آن زندگی می کنید . این حرف را شنیده اید که :" طرف یه بُعدیه ! " یا :

" چرا از یه بُعد به ماجرا نگاه می کنی ! " یا : " سعی کن تمام جوانب امر را در نظر بگیری ." و : " چه قدر بی جنبه هستی ! "

چرا ذهن بُعد دارد ؟ تا بتواند بخش بیشتری از روح را پوشش دهد . پیاز را در نظر بگیرید . لایه درلایه . لایه ی بیرونی بزرگتر

است و لایه های درونی به ترتیب کوچک تر می شوند . بیرونی ترین لایه ، روح است که از تمام کالبدها بزرگترست و

 کالبدهای کوچکتر را در بر گرفته . لایه ی بعدی ذهن است و به همین ترتیب ، احساس و جسم . حالا ذهن که از روح خیلی

 کوچک تر است ، می خواهد خودش را با روح هماهنگ کند ، نه که اندازه اش شود ، می خواهد با آن هماهنگ شود ؛ برای

 زندگی کردن . برای همین از حالت یک پارچه درمی آید و تکّه تکّه می شود تا هرتکّه ، بخشی از روح را پوشش دهد .

ذهن فقط می تواند بخش هایی از روح را پوشش دهد و بخش عظیمی از روح فقط با راه معنوی و توسّط خود روح قابل شناسایی

 است و ذهن هیچ گاه قادر به درک آن بخش ها نیست . برای همین است که گاه گفته ی عارفان غیرقابل فهم می شود .

چون از بخش هایی از روح می گوید که بیرون از تکّه های ذهن است .

مثال تکّه ها یا ابعاد ذهن در برابر روح چنین است که پیراهن کوچکی را در نظر بگیرید که بخواهد به بدن بزرگی پوشانده شود .

 پیراهن را تکّه تکّه می کنند ؛ آستین هایش از تنه جدا تا قسمتی از دست را پوشش دهد . خود تنه از پشت چاک می خورد

 و از جلو هم بسته نمی شود . این حال و روز ذهن در مقابل روح است ، تازه روحی که وارد راه معنوی نشده .

وقتی روح به راه معنوی وارد می شود ، این پیراهن را مچاله می کند و در مشت  می گیرد . چون دیگر تناسب پیراهن ذهن

 به او ، به شباهت لباس یک عروسک برای آدم بزرگسال می ماند . 

جریان تکّه های ذهن این است که بتواند قسمت های مختلفی از روح را پوشش دهد واگر همه اش نه ، لااقلّ آن نزدیکی ها

باشد . و همین آن نزدیکی ها بودن ، به روحی که بی خبر از راه معنوی است ، کمک می کند تا از طریق ذهن که برای روح تا

قبل از راه معنوی تنها ابزار شناسایی جهان ، چه فیزیکی و چه روحی است ، پی به وجود جهان روح ، راه معنوی و استاد ببرد .

اگر همه ی ذهن در آن مثال پیراهن ، فقط می خواست شکم را پوشش دهد ؛ مثلاً یعنی جهان فیزیک ، روح همیشه از وجود

 قسمت هایی مثل گردن و پشت ؛ مثلاً یعنی جهان روح بی خبر می ماند . امّا در این حالت ذهن می تواند به روح ، گزارشی

هر چند محدود از قسمت های دیگر عالم وجود بدهد تا روح بی خبر نماند و احوال جهان های دیگر را هم بداند و شوق رفتن در

او پدید آید .

حالا تا قبل از شروع راه معنوی ، خود ذهن نیز از چند تکّه بودن خودش بی خبر است . وقتی در آستین چپ است ، از آستین

راست خبر ندارد و وقتی در دکمه هاست ، زیربغل را فراموش می کند . وقتی که روح قدم در راه می گذارد ودر آینه ی راه

معنوی خودش را می بیند ، از وجود روح یک پارچه و ذهن پاره پاره ، با خبر می شود و می تواند بین تکّه های ذهن ارتباط

برقرارکند و این می شود ذهن استاد که هیچ گاه در هیچ بُعدی ، ابعاد دیگر را فراموش نمی کند و کلّ را می بیند و در کلّ

زندگی می کند ، چون با روح بین قسمت های ذهن اتّصال برقرار کرده . روح بیدار شده و مانند هادی عمل کرده و جریان را در

همه ی وجود برقرار ساخته است .

ذهن دوازده بُعد یا قسمت دارد .








عادت


عادت ، یکی دیگر از خصوصیّات ذهن می باشد که بدون راهبری روح ، باعث افتادن زندگی در دایره ی مرگ می شود

و سقوط معنویّت را در پی دارد . عادات نابود کننده مثل موادّ مخدّر و عادات ناپسند مثل زدن حرف های رکیک  .

حتّا بیماری و بی پولی هم عادت می شود .

عادت چگونه شکل می گیرد ؟ ذهن قابلیت برنامه ریزی دارد که پیوسته رأس زمان مشخصّی ، کار به خصوصی را انجام

دهد .

این ویژگی خیلی به کار روح می آید وقتی که می خواهد حرکت در راه معنوی را شروع کند . برنامه ریزی ذهن برای انجام

کارهایی که به راه معنوی مربوط می شود مانند مراقبه ، خواندن کتاب های استاد ، شرکت در جلسات معنوی ، تکرار پیوسته ی

اذکار ، آغاز هر کاری با نام خدا و عادات خوب و پسندیده ای که خود به خود انجام شوند تا مثل حرکت چرخ های قطار و تپیدن

قلب ، چلا را به جلو ببرند و به زندگی برسانند . تکرار و عادت و مداومت خوب است ، اگر در جهت تعالی معنوی باشد .

با مداومت بر عادات خوب ، عادات ناپسند از صفحه ی ذهن محو می شوند . پس روح باید پیوسته حاضر باشد و کارهای ذهن

را زیرنظر داشته باشد .

با پیشرفت چلا ، به تدریج نقش عادت در پیشرفت معنوی کم رنگ و سرانجام ناپدید می شود ، چون تمام راه دیگر برای او 

درونی می شود . وجودش در معنویّت غرق شده و تبدیل به راه می شود .

عادت ، زیرمجموعه ی حافظه است .






کالبدهای اختصاصی


آیا روح در ابتدای هر تناسخی کالبدهای جدیدی پیدا می کند ؟

به جز کالبد جسم که آنهم تا حدّ زیادی تحت تأثیر تناسخات پیشین است ، دو کالبد ذهن و احساسات عوض نمی شوند

و برای هر روح این دو کالبد اختصاصی است تا زمانی که به طبقه ی روح برگردد و دیگر نیازی به کالبدهایش نداشته باشد

و آنموقع این دو کالبد منهدم می شوند و از بین می روند .

کالبد احساسات که حافظه ندارد و کالبد ذهن هم خاطرات زندگی های گذشته را از طریق ضمیر ناخودآگاه ، طیّ رؤیاها

و هنگام مراقبه ها می بیند . که معمولاً وقتی ست که به آن تجربه نیاز دارد .  امّا ذهن یک تصویر کلّی از زندگی های

گذشته دارد و با شخصیّتی که شکل گرفته ، در فیزیک ظاهر می شود .






بایگانی


یکی دیگر از خصوصیّات ذهن ، قدرت حفظ و بایگانی آنست .  از اوّلین تناسخی که روح داشته ، در طبقه ی فیزیک یا هر

جای دیگر ، در بایگانی ذهن محفوظ است . این خصوصیّت به چه کار روح می آید ؟ ذهن  همیشه در ابتدای هر تناسخی ،

با توجّه به محتویّات بایگانی اش ، شخصیّت وسابقه پیدا می کند . این گذشته ی روح است که در زندگی فعلی ، برای ذهن

مشخّص می کند که چه شخصیّتی داشته باشد . برای همین شخصیّت هرکس از کودکی مشخّص است . ذهن با توجّه به

آنچه روح پشت سر گذاشته ، خطّ مشی و شیوه ای در زندگی در پیش می گیرد که منجر به تجربیّاتی در همان زمینه

می شود . منبع استعدادهای هر فرد از این جا مشخّص می شود .

این دیگر کار روح است که بیدار شود و کنترل را از ذهن و بایگانی اش بگیرد و از گذشته به عنوان تجربه استفاده کند ،

نه راهی که حالا هم مجبوراست طیّ کند و شیوه ی نوینی در زندگی در پیش بگیرد که همان راه معنوی می شود ، بیداری

روح و فهم این نکات ، یعنی راه معنوی . صحبت از ذهن و خصوصیّاتش ، یعنی خود شناسی .  این مسیر جدیدی در تمام

تناسخات برای روح می باشد . مسیری که صحبت های انجام شده در آن ، شبیه هیچ صحبتی که روح تا حالا شنیده ، نیست .

صحبت از بازگشت هست و یاد گرفتن راه بازگشت .

روح می تواند به بایگانی ذهن به عنوان منبع عظیمی از تجربیّاتی نگاه کند که دیگر مجبور نیست انجامشان دهد ، چون در

تناسخات پیشین انجام داده و حالا فقط درسش مهمّ است .

این خصوصیّت بایگانی ، فقط مختصّ ذهن است و روح چنین خصوصیّتی ندارد . خصوصیّت خلق را خود روح نیز دارد ،

البتّه فقط از طبقه ی روح به بالا و پایین تر از طبقه ی روح باید متّکی به ذهن باشد ، امّا خصوصیّت درست کردن بایگانی را

ندارد و به دردش هم نمی خورد . بایگانی ذهن هم برای حفظ تجربیّات است .







مصالح خیال


چلا نیز باید مصالح خیال خویش را از طبقات بالا بیاورد .  این مصالح در مراقبه ها به دست می آیند و همچنین در

رؤیاهای شبانه . ارتباط مدام با استاد که خود در طبقات بالا سیر می کند ، کمک می کند به چلا که به بالا کشیده 

شود . تکرار مدام ذکر ، چلا را به طبقات بالا وصل می کند و هر چه چلا بتواند بیشتر در جهان های بالا باشد و تجربیّات

و مشاهدات بیشتری داشته باشد ، هنگام ساختن مسیر بازگشت ، مصالح بیشتری در اختیار دارد و بهتر و روشن تر

می تواند این مسیر را بسازد و طولانی تر ، اگر که می خواهد پیشتر برود .




هنرمند


حالا اینجا تفاوت کار شاعرانی مثل حافظ و مولانا با دیگران ، حتّا با سعدی مشخّص می شود . حافظ و مولانا مصالح 

کارخویش را ازمناطقی بالاتر از دیگران آورده اند . برای همین با کتاب حافظ فال می گیرند . او کارش را از مناطق بالای

طبقه ی اثیری آورده و برای آدم های عادّی و زندگی های معمولی شان اینقدر دید از بالایی دارد که بتواند مسیرهای 

تکراری زندگی را تشخیص دهد و راهنمایی کند . با کتاب مولانا هم می شود فال گرفت ، منتها مولانا آنقدر بالا پریده که   

ازدسترس مردم عادّی خارج است و او را درک نمی کنند . مولانا مصالح کارش را از طبقه ی ذهن آورده و از این بابت ،  

مشابه موتزارت است . حافظ ، مصالح زندگی آدم ها را با مصالح خویش که از بالا آورده ، در هم آمیخته و به این ترکیب 

شگفت رسیده که آدم های عادّی ، قسمت هایی از کارش را می فهمند و با قسمت هایی که نمی فهمند ، فال می گیرند .  

سعدی ، مصالح کارش را از قسمت های پایین طبقه ی اثیری آورده و با مشاهدات و کتاب هایی که خوانده ، در هم آمیخته

و به این ترکیب کاملاً زمینی رسیده که البتّه شیرین است ، حتّا پخته تر از کار حافظ ؛ به خاطر سفرهایی که سعدی داشته ،

امّا به واسطه ی پایین بودن منطقه ی اثیری اش ، از الهامی که در کار حافظ مشاهده می شود ، خبری نیست .

همه ی هنرمندان و مخترعان این توانایی را، اکثراً ناخودآگاه ، دارند که به طبقه ی اثیری سفر کنند . چون در طبقه ی اثیری

است که می توان مصالحی که از هر کجا ، چه از فیزیک ، چه از خود طبقه ی اثیری و چه از طبقه ی ذهن ، جمع آوری شده ،

مخلوط کرد . عمل ترکیب در این طبقه انجام می شود و کار هنری یا اختراع و اکتشاف به وجود می آید .

و فرق یک هنرمند و مخترع با مردم عادّی در همین است . چون هر چه قدر هم که مصالح کار داشته باشی ، تا در طبقه ی

اثیری مخلوط نشود ، کار هنری پدید نمی آید . مقاله ی روزنامه یا مطالب علمی و فلسفی به وجود می آیند ، ولی کار

هنری که اصلی ترین مشخصه ی آن ، به پرواز درآوردن روح مخاطب است ، به وجود نمی آید .

و هر چه یک هنرمند بتواند مدّت بیشتری درطبقه ی اثیری بماند ، قدرت اثرش در برانگیختن روح بیشتر می شود . برای    

همین است که هنرمندان به شیوه های مختلفی سعی می کنند که درطبقه ی اثیری بمانند که استفاده از موادّ مخدّر

متداول ترین روش است که بدون اینکه خود بدانند ، کارشان را از انرژی های منفی انباشته می کند .




سازنده


ذهن چه امکاناتی دارد و روح چگونه از این امکانات برای بازگشت به طبقه ی روح استفاده می کند ؟

از اصلی ترین امکانات این ابزار فوق العاده و شاید اصلی ترین علّتی که باعث شده این ابزار را برای روح قرار دهند ، این 

است که ذهن سازنده است . ذهن می تواند با توجّه به مشاهداتش ، جهانی نو بسازد. جهانی که مصالحش را از

مشاهدات قبلی اش آورده و با سرهم کردن آنها ، جهانی تکراری امّا نو می سازد . تکراری چون که همان مصالح همیشگی

است و نو از این بابت که مخلوق جدیدی ساخته شده که با قبلی ها در ساختار فرق می کند . این خصوصیّت را به خوبی

می توان در کار هنرمندان دید . هنرمندان ؛ چه نویسنده ، چه فیلمساز و دیگر هنرها، براساس مشاهدات خویش ، هنر

خویش را می سازند . برای همین یک سری داستان تکراری که در واقع همین اتّفاقات زندگی آدم هاست ، در داستان ها

و فیلم ها تکرار می شود و تنها فرقی که با هم می کنند ، نوع چینش و پردازش و در واقع نحوه ی روایت این داستان های

تکراری است که نویسندگان و فیلمسازان را از هم متمایز می کند . مصالح کار همه شان یکی ست : همین اجتماع و همین

آدم ها و زندگی هایشان .

این کار ذهن است . حالا این خصوصیّت تدوین دوباره ی واقعیّت به چه کار روح می آید ؟ روح ، وقتی که کنترل ذهن را در

دست گرفت ، می تواند این خصوصیّت را چنین به کار گیرد که با مصالحی که خود برای ذهن فراهم می آورد ، نه مصالح

جمع آوری شده توسّط ذهن از کوچه  و بازار ، بلکه مصالحی که از طبقات بالا می آورد ، مسیر بازگشت خویش را به جهانی

که دارد به آن برمی گردد ، بسازد .

روح مثل مهندس معماری می شود که نقشه می کشد و طرح را آماده می کند و ذهن بنّا و عمله ای است  که بر اساس

این نقشه ، بنا را می سازد .

و البتّه این وقتی ست که روح ، ذهن را به کار گرفته باشد و از این قدرتش در جهت درست استفاده کند ، وگرنه خود ذهن 

دائماً بناهای بی ارزش می سازد و خراب می کند و تاوان این کارش را هم با کارما پس می دهد .




شکنجه گر


ذهن با مار پنج سری به نام نفسانیّات ، روح را شبانه روز ، حتّا در خواب ها شکنجه می دهد . او این مار پنج سر را

به جان روح انداخته و این مار، گرد روح حلقه زده و هر از گاهی ، یکی از سرها ، او را نیش می زند و خود مار نیز ،

گاه روح را تا حدّ خفگی ، در هم می فشارد .

یکی از سرها خشم است که سیاه رنگ است و با سمّ  قرمزی که دارد ، روح را به آتش می کشد و روح گداخته می شود ،

می سوزد و داد و فغان می کند . یکی دیگر از سرها ، خودپسندی است که زرد است و زهرش را در کام روح می ریزد 

و روح رنجور می شود . سر دیگر ، سبز است و وابستگی نام دارد و چاله ای از زهر درست می کند و سر روح را در 

آن فرو می برد . سر دیگر قرمز رنگ است و شهوت نام دارد و با گازهای مسموم ، روح را گیج و منگ می کند . سر

دیگر این مار ، که بنفش است ، طمع نام دارد و زهرش را روی روح می پاشد و روح تبدیل به سنگ می شود .


ابزار مفید


ذهن که در مذاهب از آن به عنوان شیطان نام برده می شود ، بزرگترین مانع در راه بازگشت به جهان روح می باشد .

ذهن که قرار بوده خدمتگزار روح باشد ، به تدریج و طیّ تناسخات ، به بزرگترین دشمن روح تبدیل می شود و البتّه

دشمن هر چه بزرگتر ، چون برای غلبه بر آن به نیروی بیشتری نیاز است ، پس از دید دیگر ، دوست بهتری نیز هست

که مجبورمان می کند ضعف هایمان را از بین ببریم و قدرتمند شویم تا بتوانیم بر او غلبه کنیم .

و ذهن یک ابزار است ، این شیطان مذاهب ، ابزاری است که در هر دو حالت ، چه وقتی خودسرانه عمل می کند و

نابخردانه بر مُلک وجود حکم می راند و زندگی را به تباهی می کشد و چه وقتی رام شده در دستان روح ، به تاخت

او را به سرمنزل مقصود نزدیک می کند ، به روح خدمت می کند و در هر دو حالت ، او را به پیش می برد ، حتّا وقتی

که روح را زندانی کرده و خود به عنوان بدترین زندانبان ها ، نارواترین بلاها را بر سر روح می آورد و او را به شدیدترین

وضع ، شکنجه می دهد ، دوست روح است که به او می گوید : " برخیز و این زندان را خراب کن و آزاد شو و مرا به

خدمت بگیر و پادشاه شو " .

ذهن همیشه دوست است .





دنیای نو


مبارزه ی اصلی روح در راه معنوی با ذهن است و تلاش برای بازپس گیری کنترل وجود از او . و طیّ این تلاش ، روح

متوجّه حقایق اصلی راه معنوی می شود . حقایقی که در تلاش برای کنترل غرایز حیوانی جسم یا جمع و جور کردن

احساسات پریشان ، بدان دست نمی یابد . فقط در حین پس گیری کنترل از ذهن است که روح مجبور می شود تا

عمیق ترین نقاط وجودش فرو برود و اصلی ترین قدرت های خویش را بیدار کند تا بتواند عمیق ترین باورهای ذهن را

درهم بشکند و وجود جدیدی بنا کند . باورهایی که تا قبل از آن فکر می کرده دائمی هستند ، ولی با پیش رفتن در

راه معنوی ، می بیند که دارد از دستشان می دهد و دیگر اعتقادی بهشان ندارد . مثلاً علاقه به موضوعی ، هر موضوعی ؛  

پس ازمدتّی شخص متوجّه می شود که آن ارزش قبل را برایش ندارد و این در نتیجه ی بزرگ شدن در راه معنوی است که

مسیری را که آدم های دیگر در طیّ چند تناسخ می روند ، سالک راه معنوی گاه در چند ماه طیّ می کند و بزرگ می شود

و دنیایش نو به نو می شود ، چون خودش دارد پیوسته پیش می رود و کفش های دیروز دیگر به درد امروزش نمی خورد و

مجبورمی شود از کفش های بزرگ تر استفاده کند ، برای قدم های بزرگ تر . همین است که چلا ، خودش نیز پس از چند

سال ، خود سابقش را نمی شناسد و چنان عوض شده که باورش برای خودش نیز مشکل است و علاقه مندی هایی که

زمانی فکر می کرده همه ی زندگی اش هستند ، حالا بازی های کودکانه ای بیش به نظر نمی رسند و این معجزه ی راه

معنوی است که روح را قادر می سازد دائم دنیاهای ذهنش را خراب کند و شخصیّت نویی  بسازد ، متناسب با مسیر . و

البتّه دنیاهای قدیمی تر ، گاه به قدمت چندین تناسخ ، زمان ، انرژی و آگاهی بیشتری می طلبد برای خراب شدن و دنیای  

جدیدی جایگزین ساختن . و روح تا وقتی نیاز دارد ، دنیای تازه ای با ذهن می سازد و روزی می رسد که دیگر نیازی به این

کار نیست و او برای همیشه در جهان روح ساکن می شود ، جهانی که سازنده اش سوگماد بوده است .




زندگی واقعی



یکی از معضلاتی که ذهن دچارش می شود ، خیالبافی است . ذهن به واسطه ی ذخیره ی عظیمی که از تصاویر و

خاطرات دارد ، می تواند خیلی راحت ارتباطش را با واقعیّت قطع کند و در میان بایگانی تصاویرش زندگی کند ، بدون

اینکه از جهان واقعی و در حال جریان بیرون ، اطّلاعات جدیدی دریافت کند و خودش را به روز کند . این امر وقتی حادّ

می شود که ذهن در مواجهه با واقعیّت مشکل دارد و به انبار خاطرات و تصاویرش پناه می برد و از سرهم کردن چند

خاطره و تصویر قدیمی ، دنیای جدیدی برای خودش می سازد و در آن شروع به زندگی می کند .

وقتی که روح در اثر برخورد با راه معنوی و در پی مراقبه ها ، بیدار می شود ، و می خواهد سر و سامانی به اوضاع

بدهد و کنترل وجود را به تدریج از ذهن پس می گیرد و خود فرمانده می شود ، یکی از اتّفاقاتی که می افتد ، همین

است که جهان ساختگی ذهن به تدریج فرو می ریزد و ذهن مجبور می شود که از سیاه چالی که خود را در آن حبس

 کرده بود ، خارج شود و نور را تاب بیاورد و قدم به زندگی جاری بگذارد و با موارد ترسناکی که او را مجبور به پناه بردن

به سیاه چال کرده بودند ، روبرو شود و راه گذر از آن موانع را پیدا کند و این را یاد بگیرد که باید مبارزه کرد و دیگر در

پی مشکلی ، به جهان ساختگی اش پناه نبرد ، بلکه در بیرون بماند و مبارزه کند و پیروز شود و پیش رود که در نتیجه ی

این کار ، فرد مشکلات زندگی بیرونش را حل می کند . مشکلاتی مثل بیماری ، ترس از آدم ها، اعتیاد ، بی پولی ، ... .

این مشکلات برای این به وجود آمده اند که ذهن راه روبرو شدن با جهان را بلد نبوده و به جای پریدن از روی چاله های

زندگی ، در آن ها افتاده و به جای جاری بودن در مسیر زندگی ، در ته چاله ی مشکلات به لجن و آب گندیده تبدیل شده .

راه معنوی او را از این چاله ها که بعد می فهمد چه قدر کوچک بوده ، بیرون می آورد و به او قدم زدن در مسیر زندگی

را می آموزد ، مسیری که او را بزرگ می کند ، چون فقط با حرکت در مسیر زندگی و تماس با زندگی زنده ، روح و به

دنبال آن ، ذهن رشد می کند و زندگی در پستوهای تاریک ذهن ، جز پوسیدگی ، چیزی به همراه ندارد . 





شفاخانه


راه معنوی یک بیمارستان است ، یک شفاخانه . با هر مشکلی می توانی وارد شوی و بستری شوی و خوب شوی .

عمده مشکلات انسان ها و به طبع چلایی که وارد اک می شود ، از ذهن نشأت گرفته ؛ بیش از هشتاد درصد مشکلات .

و دلیل بروز این مشکلات هم به طرز کار ذهن برمی گردد . ذهن از هر چیز ، هر ماجرایی ، هر آدمی ، هر شیئی  ؛

یک تصویر می سازد و از آن به بعد ، به جای آنکه به اصل ماجرا ، به آن آدم و شیئ اصلی بنگرد ، به تصویری که

خود ساخته می نگرد . به تصویری که بر اساس طرز سازماندهی شدن ذهن طیّ تناسخات و دوران کودکی ، برای هر

فرد متفاوت است . برای همین است که تفسیر آدم های مختلف از رویدادی واحد متفاوت است و ذهن تا آخر یک تناسخ

بر اساس همین تصاویر شکل گرفته ، زندگی و قضاوت می کند . و البتّه این تصاویر ذخیره شده ، به تناسخات بعدی هم

راه پیدا می کنند .

کار روح همین است که ذهن را از تصاویر بدی که برای او حکم تلقین و زندان ابد پیدا کرده اند ، بیرون بکشد تا بتواند

از این ابزار مفید در جهت مصالح خودش بهره ببرد .







جهان ذهنی


مصالح کار ذهن ، اوهام و پندارهای او از جهان هست . ذهن با تصوّری که از جهان می کند ، جهان شخصی خویش را

می سازد . این جهان بنا بر تناسخات هر فرد و دوران کودکی او ساخته می شود . ذهن تا آخر عمر در این جهان که تا

حدود سن دوازده سالگی ساخت آن ادامه می یابد ، زندگی می کند . بنابراین جای تعجّب ندارد وقتی می بینید یک آدم پیر

چقدر کودکانه می اندیشد یا باورها و عادت هایی که تا آخر عمر باقی می مانند و می بینیم سنّمان دارد زیاد می شود ،

ولی تغییری در افکارمان پدید نمی آید و انگار همان آدم ده سال پیش هستیم .

باید چاره ای اندیشید ؟





تالار آینه

ذهن به آینه احتیاج دارد تا خود را ببیند و وجود داشته باشد و آینه ی ذهن ، آدم های دیگر هستند . ذهن به واسطه ی

حضور دیگران ، وجود پیدا می کند ، چون در تقابل با دیگران خود را تعریف می کند . ذهن دائم در حال ردّ و بدل

احساسات و اطّلاعات با دیگران است . یا عشق می ورزد یا نفرت ، یا رقابت می کند یا حسادت ، یا بالاتر از خود

می بیند یا پایین تر ، ... .

به واسطه ی این احساسات و این ذهنیّت هاست که ذهن خود را تعریف می کند و به وجود می آید . در این آینه است که

ذهن خود را می بیند و قیافه می گیرد ، در آینه ی دیگران . و اگر دیگرانی نباشند ، ذهن وجود نخواهد داشت . چون تصویری

از خود نمی بیند .

ذهن در تالار آینه ها زندگی می کند و به هرطرف که نگاه می کند ، تصویر خود را می بیند .

برای رهایی ذهن ، این آینه ها باید شکسته شوند .

صدا

تاریکی در مسیر‌معنوی اجتناب ناپذیر است . چلا در مسیر عبور از تنگناهای ذهنی اش ، به معبرهای تاریکی

می رسد که راه را از چشمش می پوشانند . گوش داشتن به ندای الاهی برای همین است که وقتی نوری نبود ،

راه را گم نکنیم . در طیّ مسیر ، نور می تواند از بین برود ، ولی صدا همیشه هست ، برای همین تأکید چلا باید

روی شنیدن صدا باشد . باید گوش ها را عادت داد به شنیدن ندای الاهی . باید دنبال صدا بود و آنرا تشخیص داد و

دنبال کرد .

صدا ؛ اصل جاودانه ی اک .

تعمیر

باید یاد گرفت که در روح زندگی کرد . از ذهن ، یک مرحله عقب آمد ودر روح ساکن شد . اینطوری عملکرد ذهن

را نیز می بینیم . جدایی از ذهن خیلی مهمّ است . با ساکن شدن در روح ، می توانیم افکاری را که از ذهن

می گذرند یا تمام فضای ذهن را اشغال کرده اند ، ببینیم و همچنین ببینیم وقتی که روح تحت کنترل ذهن است ،

مجبور است که تسلّط چه افکاری را تحمّل کند .

روح به آسانی می تواند خود را از بند افکار ذهن برهاند ، اگر  آگاه شود که در ذهن به سر می برد و از آن جا

خارج شود . در آگاهی روح ساکن شدن ، روح را بر کالبدهای پایین تر ، مسلّط می کند و قدرت عمل را از ذهن

و احساسات می گیرد و به روح می دهد . مراقبه و تمرینات معنوی برای همین است که متوجّه شویم داریم

 در ذهن به سر می بریم و به روح نقل مکان کنیم .

اگر کالبدها را به واگن های یک قطار تشبیه کنیم و آگاهی را لوکوموتیو این قطار بدانیم ، باید از واگن های جسم

و احساس و ذهن ، به واگن روح برویم و ادامه ی سفرمان را آنجا باشیم . واگن های دیگر جداشدنی اند و

اگر درآن ها باشیم ، امکان ادامه ی سفر به نقاط دوردست را نداریم .فقط با بودن در واگن روح است که امکان

شفای واقعی میسّر می شود . تا در ذهن به سر ببریم ، نمی توانیم آن را شفا دهیم . این جا ذهن به رادیویی

می ماند که خراب شده و برای تعمیر آن ، باید از آن بیرون آمد و آن را در دست گرفت و آنگاه پیش یک تعمیرکار

برد تا درستش کند.

ستاره ی روح

حدّ والای جایگاه یک روح کجاست ؟ در خدمتگزاری .

چرا خدمتگزاری اینقدر برای روح مهمّ است ؟ هر روح برای منظوری آفریده شده است و هنگامی که روح

به کاری مشغول می شود ، هر کاری ، دارد جوهره ی نهانی خویش را آشکار می کند . تا روزی که تقدیر نهایی

خویش را یافته و کاری که برای آن خلق شده را پیدا کند و این موقع است که روح ، تمامیّت خویش را آشکار

می کند و طرح الاهی خویش را محقّق می کند و به کمال می رسد . به کمال خویش و این هیچ ربطی به میزان

 وصل و درجه اش در راه معنوی ندارد . هر جا که روح ، دلیل خلقت خویش را یافت ، پایان راه برای اوست .

 راه معنوی ، حرکت برای شناخت طریق خدمتگزاری خویش است . روح از آن پس در کاری که برای آن آفریده  

شده ، به خدمت مشغول می شود .

این تمام راه معنوی است ،  تمام روح ؛ جایی که از تمام ظرفیّت درونیش بهره می برد و فروزان می شود ،

ستاره ای در کهکشان الاهی  .

خدمتگزار

گاهی که فشار راه معنوی زیاد می شود ، یا چلا فکر می کند که با این شرایطی که دارد ، نمی تواند به وصل های

بالای اک برسد ، تصمیم می گیرد که راه را رها کند ، به این امید که روزی با قدرت بیشتری برگردد .

باید دانست که فرصت ورود به راه معنوی به آسانی برای روح مهیّا نمی شود و معمولاً چند تناسخ طول می کشد

که روح دوباره آماده ی پذیرش راه معنوی شود . بنابراین همین فرصت را غنیمت شمرده و هر طور که شده ،

سیر و سلوک معنوی را حفظ کنید . هر روز در راه معنوی بودن به آگاهی روح می افزاید و او را آماده ی قبول

مسئولیّت های بزرگتر می کند و باید دانست که هدف از همه ی این کسب آگاهی ها ، خدمت به خداوند و

روح های دیگر می باشد . و روح در هر حدّ از آگاهی که باشد ، می تواند خدمت کند .

پس بنا را بر خدمتگزاری گذاشته ، نه کسب مدارج بالاتر معنوی . چون درجات بالاتر معنوی هم به معنی خدمت

بیشتر است . راه معنوی جای قدرت نمایی و برتری جویی نیست و اگر چلایی هنوز در اندیشه ی جایگاه های

والا در راه معنوی است و به این خاطر ناامید شده است ، به حقیقت راه واقف نشده است .

واقعیّت

چلا در راه بالارفتن از پلّه های آگاهی ، مجبور به مصالحه هایی می شود تا بتواند راه معنوی را ادامه بدهد .

یکی از این مصالحه ها ، دست برداشتن از بلندپروازی های معنوی است . چلا شاید دلش بخواهد مثل فلان

استاد شود یا به قدرت های زیادی دست پیدا کند ، ولی وقتی با حقیقت راه معنوی و سختی های راه مواجه

می شود ، اگر می خواهد که راه را ادامه دهد ، باید فقط به توانایی های خودش تکیه کند و آن اندازه ای که

واقعاً می تواند انجام دهد . او فقط در جهان واقعیّت ها و حقایق ملموس است که می تواند پیشرفت کند و جهان

تخیّلات ، شاید انگیزه هایی را به او بدهد که قدم هایی بردارد ، ولی مصالح لازم برای پیشرفت او را فراهم

نمی کند . چلا با تجربیّات واقعی ست که به مناطق معنوی می رسد و این تجربیّات ، از راه شناخت واقعی

خویش به دست می آید . همانطور که هست ، نه آنطور که او دلش می خواهد باشد . با شدید شدن فشارهای

راه ، آن میزان از اراده و قصد که واقعی ست و در اختیار شخصیّت فعلی چلا می باشد ، به کار می آید و او

را پیش می برد ، نه هیچ کدام از آرزوهای دور و دراز او درباره ی راه معنوی .

پس باید واقع بین بود و بدان میزان که واقعاً در توانمان است ، برای خود جایگاه معنوی در نظر بگیریم .

رسیدن به مقصد با هر جایگاهی اصل است ، و نرسیدن  ، ولی رؤیای جایگاه های بالا را داشتن ، هیچ فایده ای

ندارد . هر استادی برحسب توانایی های خودش به جایگاهش دست یافته که این توانایی ها هم براساس تقدیر

ازلی روح و مسئولیّتی که قرار است قبول کند ، تعیین شده و یکی از مواردی است که روح باید بی چون و چرا

بپذیرد و سر جایگاه معنوی ، بحث نکند . چون هدف خدمت است و برای روح نباید فرق کند که این خدمت را کجا

انجام دهد . هر کجا که اک تعیین کرده ، او موظّف به انجام وظیفه است و از کوچکی نقش ، نباید گله کند . چون

بحث منی و مایی نیست و فارغ از هر منیّتی ، روح باید به انجام وظیفه بپردازد .

بالا رفتن

راه معنوی تلاشی مدام است برای بالا رفتن . جهان فیزیک مردابی ست که طفل پس از به دنیا آمدن ، روی سطح

آن شروع به زندگی می کند و به تدریج که بزرگتر و سنگین تر می شود ، در آن پایین می رود و هر کس به نسبت

آلودگی به متعلّقات فیزیکی ، دیرتر یا زودتر در آن فرو می رود .

با شروع راه معنوی ، شخص سر از این مرداب عفن در می آورد و برای اوّلین بار پس از ایّام کودکی ، دوباره هوای

پاک را استنشاق می کند و با جدّیت در راه معنوی ، کم کم از مرداب خارج می شود تا روزی که بال هایش بزرگ شوند

و او را از این جا ببرند .

تلاش مدام و مراقبت شبانه روزی لازم است ، چون مرداب در کمین است و به محض اینکه نیروی بالابرنده تان کم

شود ، شما را به پایین می کشد .

روزه

ذهن عادت به برنامه ریزی و مرتّب کردن امور بر اساس سلیقه و دانشش دارد . دوست دارد جهان را آنطور که

می پسندد ، در گنجه اش طبقه بندی کند . آنطور که با برداشت های قبلی اش از جهان ، همخوانی داشته باشد . 

ذهن نمی خواهد چیز جدیدی یاد بگیرد . ذهن دوست دارد عادت کند و یک عمر بر اساس عادت هایش سر می کند .

امّا راه معنوی برهم زننده ی این نظم و ترتیب است . در راه معنوی ، جهان ساختگی ذهن ، خراب می شود تا به جای

آن ، حقیقت ناب الاهی بنشیند . حقیقت روح . حقیقتی که به هیچ نظر و خواسته ای آلوده نیست .

بنابراین ، کارهایی که شکاف در جریان روزمرّه ی ذهن ایجاد کنند تا از درز این شکاف ، نور روح بر ذهن  بتابد ، در

راه معنوی پیشنهاد می شود .

مناسب است برای چلاهای زیر وصل پنج که جمعه ها را روزه بگیرند و برای چلاهای وصل پنج به بالا ، روز جمعه را

به ذکر گفتن بگذرانند و صحبت های معمول را ، فقط در حدّ گذران امورشان  انجام دهند .

سکوت درونی

چگونه می توان به سکوت درونی دست یافت ؟

آیا تا به حال پیانوهای مکانیکی را دیده اید ؟ در این پیانوها ، استوانه ای که برجستگی های کوچک و بزرگی به

تناسب روی سطح آن قرار گرفته اند ، می چرخد و در چرخش ، این برجستگی ها به زبانه های نازک فلزی در  

بدنه ی پیانو برخورد می کنند و صدای موزونی شکل می گیرد .

در ذهن نیز این اتّفاق رخ می دهد . برجستگی هایی که روی سطح ذهن وجود دارند ، در برخورد با جریانات روزمرّه ،

تولید صدا می کنند که البتّه این صدا ، موزون نیست .

برجستگی های سطح ذهن که تولید صدا می کنند ، کدامند ؟ نفسانیّات : غرور ، خشم ، شهوت ، خودپرستی ،

وابستگی ، ...  . این برجستگی های خشن و تیز ، در مواجهه با اتّفاقات زندگی ، تولید صداهای خشن و گوش خراشی

می کنند که گوش روح را می آزارد و او را خسته و رنجور می کند .

راه حلّ چیست ؟ راه حلّ ، صاف کردن این برجستگی هاست . این برجستگی هایی که در طیّ تناسخات ، روی سطح

ذهن ، شکل گرفته اند و در چرخش ذهن ، با جریانات زندگی برخورد می کنند و صداهای سرسام آور تولید می کنند ، باید

صاف شوند و از بین بروند . چرا آدم ها اینقدر رنجور و بیمار به نظر می رسند ؟‌ به خاطر این صداهای جهنّمی ست که

شبانه روز در سرشان کوبیده می شود و راه خلاصی هم از آن ندارند . نمی دانند که برای خاموش کردن این صداها ،

باید از دلبستگی هایشان دست بکشند . باید از ادّعاها و غرورشان دست بردارند . باید از اظهار نظر درباره ی هرچیز 

خود داری کنند . باید زیاده خواهی های جسمانی را کنترل کنند . باید با ترس هایشان روبرو شوند . و این راه معنوی است .

این کارها را کردن ، یعنی راه معنوی را پیمودن به سمت عارف شدن . عارف به خویشتن و عارف به خدا . و در اثر

پیمودن راه معنوی ، سطح ذهن ، صاف و صاف تر می شود و به سمت صیقلی شدن پیش می رود . اینقدر صاف ، که

هیچ اتّفاقی در زندگی ، نمی تواند صدایی از ذهن ، در بیاورد . ذهن ، برجستگی ، دلبستگی ندارد که در زندگی گیر کند

و صدا تولید شود . و این چنین ذهنی به عدم وابستگی رسیده است . به رهایی مطلق .

و ذهنی که صیقلی شده است و عارف به حقّ شده است ، نظر به حقّ دارد و  فقط ندای الاهی را بازپخش می کند .

و همه ی این مراحل ، با بیداری روح شروع می شود . روح برپا می خیزد و کنترل ذهن را در دست می گیرد . 

جهان درون

با سکوت و آرامش درونی است که می توان راه معنوی را پیش برد . نمی توانیم در بیرون وجودمان آرامش را

برقرار کنیم . نمی توانیم دیگران را مجبور کنیم که آرامش داشته باشند و آرامش ما را هم به هم نزنند .

و لازم نیست که برای رسیدن به سکوت ، ترک شهر و دیار کنیم و در دل کوه ها زندگی کنیم .

 امور در بیرون ، دائمی نیستند . دستخوش تغییرند و دائم در حال جابجایی .

هر چیزی که در درون داریم ، واقعاً مال ما هستند و می توانیم رویش کنترل داشته باشیم .  سکوت ، آرامش ، خرد ،

ثروت ، قدرت ،... وقتی درونی شدند ، وقتی از جهان درون به دستشان آوردیم ، مال ما هستند .  تغییر نمی کنند ،

 تا وقتی ما نخواهیم و کسی نمی تواند از ما بگیردش .

جهان درون . ما مدیر جهان درونمان هستیم . باید این جهان را دید . و برای این کار ، دل بریدن از جهان بیرون شرط

است . جهان بیرون و قواعدش را باید ترک کرد و به جهان درون ، نقل مکان کرد و مرکز فرماندهی مان را آن جا

بنا کنیم و از این مرکز ، برهر دو جهان ؛ درون و بیرون ، مدیریّت کنیم .

ما در جهان بیرون کاره ای نیستیم . اوضاع و شرایط و تصمیمات دیگران ، ما را به پیش می برد و جابه جا می کند .

باید لنگر این کشتی طوفان زده را ، در دریاهای درون ، به آب انداخت تا به سکون و آرامش برسیم و آنگاه خودمان

تصمیم بگیریم که کی حرکت کنیم و به کدام سو .

جهان درونمان در انتظار کشف توسّط ما و ایجاد مرکز فرماندهی در آن جاست .

مراقبه ی دوّم

کنار یک صندلی بنشینید . صورتتان را از طرف چپ روی صندلی بگذارید و این ذکر را هفت بار

تکرار کنید : سارتادا . حالا ، طرف راست صورتتان را بگذارید و ذکر را هفت بار تکرار کنید . پس

از آن ، پیشانی را گذاشته و بعد ، پشت سر را و ذکر را هفت بار تکرار کنید . حالا روی زمین دراز

بکشید و هفت بار نفس عمیق بکشید . پس از آن بلند شوید و چرخه را تکرار کنید . و بعد دوباره

روی زمین دراز بکشید و هفت بار نفس عمیق بکشید . کلّ این چرخه را هفت بار تکرار کنید .

این مراقبه را سه بار در روز و به مدّت هفت روز انجام دهید .

نکته  :

1- روزهای هر مراقبه را تکمیل کنید .

2- دو مراقبه را با هم انجام ندهید .

مراقبه ی اوّل

روی زمین دراز بکشید . پنج بار نفس عمیق بکشید . حدود یک دقیقه طول بکشد . بعدغلت

بخورید و روی شکم قرار بگیرید و پنج بار نفس عمیق بکشید . در همین حالت ، دست هایتان

را به جلو دراز کنید و سرتان را به سمت چپ بچرخانید و پنج بارنفس عمیق بکشید . سرتان

را به سمت راست بچرخانید و پنج بار نفس عمیق بکشید . بلند شوید و بنشینید و چشم هایتان

را ببندید و پنج بار نفس عیمق بکشید . سپس این ذکر را پنج بار زمزمه کنید : گارداشا . پنج بار

نفس عمیق بکشید و دوباره ذکر را تکرار کنید . مرحله ی ذکر و تنفّس پنج بارتکرار شود . بعد به

پشت روی زمین دراز بکشید . هر وقت خواستید ، چشم هایتان را باز کنید .

این مراقبه را سه بار در روز و به مدّت پنج روز انجام دهید .

برکت باشد

آسودگی

پیشرفت در راه معنوی با آسودگی ممکن است . چه آسودگی ذهنی و چه جسمی .

اصولاً دستیابی به هر چیز ، آسودگی می خواهد . ثروت ، اهداف کاری ، تحصیلی و ...

آسودگی ، مسیر جریان انرژی را باز می گذارد و این ما را به هدفمان می رساند .

نگرانی ، ترس ، تنش های فکری و جسمی ، ... جریان انرژی را مسدود می کنند و

جلوی تحقّق هرنوع خواسته ای را می گیرند ؛ که البتّه خواسته ها ، معنوی و غیرمعنوی

ندارند . هر چیز که روح را به تکاپو وادارد ، معنوی است و در راه کسب تجربه به

روح کمک می کند . درماندگی و خمودگی ، غیرمعنوی است .

و برای رسیدن به آسودگی ، خود راه معنوی است که کمک می کند . مراقبه ، به جسم و

ذهن ، آرامش می بخشد . رابطه با استاد ، به روح ، قدرت مقابله با طوفان ترس و نومیدی

را می دهد و روح را توانمند می کند و توانمندی ، آرامش و تمرکزمی بخشد .