روح در شبدا زندگی می کند . در نور و صوت الاهی . از آن تغذیه می کند و پرورش می یابد.
بدون شبدا ، روح گیج و منگ است ، گم شده و سرگردان است . منبع تغذیه اش را از دست داده
و گرسنه است . و برای سیرشدن ، سراغ هر چیزی می رود . مثل کودکی که گرسنه است و
و نمی فهمد و می خواهد با آت آشغال و هله هوله ، خود را سیر کند . سیر نمی شود و اشتهایش
را نیز برای غذای اصلی از دست می دهد و بیمار می شود ، از آن آشغال هایی که غریبه ها ،
برایش درست کرده اند . و غذای مادرش را که با عشق برایش آماده کرده ، نخورده و ذایقه اش
عوض می شود و دنبال غذای بیرون می رود . غذاهایی که سموم و بیماری ها را در تن او ،
گسترش می دهند . و در نهایت ، مرگ و نابودی است . سرطان و سکته و جوانمرگی و... .
و چقدر سخت است ، ذایقه ای که به بد عادت کرده ، دوباره به مسیر طبیعی خویش برگردد .
وقتی کسی معتاد کوکاکولا شد ، خوردن آب صاف و ساده ، چقدر برایش سخت می شود ؟
حتّا خوردن یک لیوان دوغ .
و روحی که ذهن منحرف و بیمار ، او را به ده ها منبع تغذیه ی مسموم ، آلوده کرده ، چقدر
سخت است که بیاید و دوباره ، سرسفره ی پدرش بنشیند . او مسموم شده از توجّهات بیخودی
گرفتن و کردن ، مسموم شده از شنیدن بیهوده و گفتن بیهوده تر ، از غروری که به جای
معصومیّت آمده ، مسموم است ، از دروغی که ترس هایش را می پوشاند ، مسموم است .
از شهوت ، مسموم است ، از آلودگی های دنیا مسموم است ، از اینکه دیگر آن روح پاک
نیست ، مسموم است ، ...
بدون شبدا ، روح گیج و منگ است ، گم شده و سرگردان است . منبع تغذیه اش را از دست داده
و گرسنه است . و برای سیرشدن ، سراغ هر چیزی می رود . مثل کودکی که گرسنه است و
و نمی فهمد و می خواهد با آت آشغال و هله هوله ، خود را سیر کند . سیر نمی شود و اشتهایش
را نیز برای غذای اصلی از دست می دهد و بیمار می شود ، از آن آشغال هایی که غریبه ها ،
برایش درست کرده اند . و غذای مادرش را که با عشق برایش آماده کرده ، نخورده و ذایقه اش
عوض می شود و دنبال غذای بیرون می رود . غذاهایی که سموم و بیماری ها را در تن او ،
گسترش می دهند . و در نهایت ، مرگ و نابودی است . سرطان و سکته و جوانمرگی و... .
و چقدر سخت است ، ذایقه ای که به بد عادت کرده ، دوباره به مسیر طبیعی خویش برگردد .
وقتی کسی معتاد کوکاکولا شد ، خوردن آب صاف و ساده ، چقدر برایش سخت می شود ؟
حتّا خوردن یک لیوان دوغ .
و روحی که ذهن منحرف و بیمار ، او را به ده ها منبع تغذیه ی مسموم ، آلوده کرده ، چقدر
سخت است که بیاید و دوباره ، سرسفره ی پدرش بنشیند . او مسموم شده از توجّهات بیخودی
گرفتن و کردن ، مسموم شده از شنیدن بیهوده و گفتن بیهوده تر ، از غروری که به جای
معصومیّت آمده ، مسموم است ، از دروغی که ترس هایش را می پوشاند ، مسموم است .
از شهوت ، مسموم است ، از آلودگی های دنیا مسموم است ، از اینکه دیگر آن روح پاک
نیست ، مسموم است ، ...
۱ نظر:
خیلی خوب وعامیانه بیان شده و برای دوستداران اک درهر سطح از اگاهی کاملاًقابل فهم است .از اینکهشبدا ومراقبه هارا دراختیار مادوستداران معنویت قرارمی دهید .نها یت تشکررادارم
ارسال یک نظر