تعمیر

باید یاد گرفت که در روح زندگی کرد . از ذهن ، یک مرحله عقب آمد ودر روح ساکن شد . اینطوری عملکرد ذهن

را نیز می بینیم . جدایی از ذهن خیلی مهمّ است . با ساکن شدن در روح ، می توانیم افکاری را که از ذهن

می گذرند یا تمام فضای ذهن را اشغال کرده اند ، ببینیم و همچنین ببینیم وقتی که روح تحت کنترل ذهن است ،

مجبور است که تسلّط چه افکاری را تحمّل کند .

روح به آسانی می تواند خود را از بند افکار ذهن برهاند ، اگر  آگاه شود که در ذهن به سر می برد و از آن جا

خارج شود . در آگاهی روح ساکن شدن ، روح را بر کالبدهای پایین تر ، مسلّط می کند و قدرت عمل را از ذهن

و احساسات می گیرد و به روح می دهد . مراقبه و تمرینات معنوی برای همین است که متوجّه شویم داریم

 در ذهن به سر می بریم و به روح نقل مکان کنیم .

اگر کالبدها را به واگن های یک قطار تشبیه کنیم و آگاهی را لوکوموتیو این قطار بدانیم ، باید از واگن های جسم

و احساس و ذهن ، به واگن روح برویم و ادامه ی سفرمان را آنجا باشیم . واگن های دیگر جداشدنی اند و

اگر درآن ها باشیم ، امکان ادامه ی سفر به نقاط دوردست را نداریم .فقط با بودن در واگن روح است که امکان

شفای واقعی میسّر می شود . تا در ذهن به سر ببریم ، نمی توانیم آن را شفا دهیم . این جا ذهن به رادیویی

می ماند که خراب شده و برای تعمیر آن ، باید از آن بیرون آمد و آن را در دست گرفت و آنگاه پیش یک تعمیرکار

برد تا درستش کند.

هیچ نظری موجود نیست: